حیله کردن . فریب بکار بردن .
دغا کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دغاکردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب )حیله کردن. فریب بکار بردن. تقلب کردن :
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی.
ولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم.
نایدْش شرم هیچ که چندین کند دغا.
مرا گفت هین شه کن و شه نبود.
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
آنکس که دغایی کند او با ملک ما
زو بازنگردد ملک ما به دغایی.
منوچهری.
بدادوصل مده بوسه جان بخواهم دادولیک گاه شمردن دغا نخواهم کرد.
امیر خسرو ( از آنندراج ).
|| تقلب و حیله کردن در قمار : تو نرد عشق بازی و با من دغا کنی
من جان ببازم و نه همانا دغا کنم.
مسعودسعد.
با روزگار قمر همی بازم ای شگفت نایدْش شرم هیچ که چندین کند دغا.
مسعودسعد.
چو شطرنج بازان دغائی نکردمرا گفت هین شه کن و شه نبود.
مسعودسعد.
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشدنردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی.
کلمات دیگر: