پسر سعد بن ثعلیه است از قبیله طی
خطمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خطمه . [ خ َ م َ ] (اِخ )پسر سعدبن ثعلبه است از قبیله ٔ طی . (منتهی الارب ).
خطمه . [ خ ُ م َ ] (ع اِ) بلندی کوه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خطمه . [ خ َ م َ ] (اِخ ) قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبداﷲبن مالک بن اوس . (منتهی الارب ).
خطمه . [ خ َ م َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (ناظم الاطباء).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( ناظم الاطباء ).
خطمه. [ خ ُ م َ ] ( ع اِ ) بلندی کوه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبداﷲبن مالک بن اوس. ( منتهی الارب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ )پسر سعدبن ثعلبه است از قبیله طی. ( منتهی الارب ).
خطمه. [ خ ُ م َ ] ( ع اِ ) بلندی کوه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ ) قبیله ای است ازانصار و هم بنوعبداﷲبن مالک بن اوس. ( منتهی الارب ).
خطمه. [ خ َ م َ ] ( اِخ )پسر سعدبن ثعلبه است از قبیله طی. ( منتهی الارب ).
کلمات دیگر: