ساده دل و بی مکر و بی ریا
سلیم دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سلیم دل. [ س َ دِ ] ( ص مرکب ) ساده دل. بی مکر. بی ریا. ( ناظم الاطباء ) :
آن یکی گفت از سر سردی
که بدیدم سلیم دل مردی.
تو خود ز مادر از پی این کار زاده ای.
پیرامن این حدیث ناورد.
در چنین خم مباش رنگ آمیز.
آن یکی گفت از سر سردی
که بدیدم سلیم دل مردی.
سنایی.
گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زاده ای.
خاقانی.
گفتا که مکن ای سلیم دل مردپیرامن این حدیث ناورد.
نظامی.
بشر گفت ای سلیم دل برخیزدر چنین خم مباش رنگ آمیز.
نظامی.
و او مردی خیر و سلیم دل بود.( جهانگشای جوینی ).
|| ابله. ( بحر الجواهر ).کلمات دیگر: