کلمه جو
صفحه اصلی

اموس

فرهنگ فارسی

نام کوهی است در تراکیه

لغت نامه دهخدا

اموس . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ امس . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به امس شود.


اموس . [ اَ ] (اِ) تخمی باشد که بر روی نان پاشند و آنرانان خواه گویند، و با همزه ٔ ممدوده هم بنظر آمده است . (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به نان خواه شود.


اموس . [ اِ ] (اِخ ) نام کوهی است در تراکیه ، اسکندر مقدونی در پای این کوه با بومیان آنجا جنگ کرد. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1227 شود.


اموس . [ اُ ] (اِخ ) یکی از پیغمبران قدیم بنی اسرائیل بود که در اواسط قرن هشتم ق .م . زندگی میکرد. رجوع به دائرةالمعارف آریانا شود.


اموس. [ اَ ] ( اِ ) تخمی باشد که بر روی نان پاشند و آنرانان خواه گویند، و با همزه ممدوده هم بنظر آمده است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). و رجوع به نان خواه شود.

اموس. [ اُ ] ( ع اِ ) ج ِ امس. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به امس شود.

اموس. [ اُ ] ( اِخ ) یکی از پیغمبران قدیم بنی اسرائیل بود که در اواسط قرن هشتم ق.م. زندگی میکرد. رجوع به دائرةالمعارف آریانا شود.

اموس. [ اِ ] ( اِخ ) نام کوهی است در تراکیه ، اسکندر مقدونی در پای این کوه با بومیان آنجا جنگ کرد. رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1227 شود.

جدول کلمات

آموس
تخمه


کلمات دیگر: