دروج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دروج. [ دُ ] ( ع مص ) رفتن. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). مشی.( از اقرب الموارد ). || به آخر رسیدن قوم.( از منتهی الارب ). درگذشتن و منقرض شدن قوم. ( از اقرب الموارد ). || در مثل است : أکذب من دَب و دَرَج ؛ یعنی دروغگوترین زندگان و مردگان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پس نگذاشتن و به راه خود رفتن. ( از منتهی الارب ). درگذشتن و نسلی از خود باقی نگذاشتن. ( از اقرب الموارد ). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. ( از منتهی الارب ). دَرَجان. دَرَج. رجوع به دَرَجان و دَرَج شود.
دروج. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَرج. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دَرْج شود.
دروج . [ دَ ] (ع ص ) باد تند و تیز، گویند: ریح دروج ، و نیز قدح یا سهم دروج ؛ تیر سریعو تند و تیز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دروج . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دَرج . (ناظم الاطباء). رجوع به دَرْج شود.
دروج . [ دُ ] (ع مص ) رفتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). مشی .(از اقرب الموارد). || به آخر رسیدن قوم .(از منتهی الارب ). درگذشتن و منقرض شدن قوم . (از اقرب الموارد). || در مثل است : أکذب من دَب ّو دَرَج ؛ یعنی دروغگوترین زندگان و مردگان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس نگذاشتن و به راه خود رفتن . (از منتهی الارب ). درگذشتن و نسلی از خود باقی نگذاشتن . (از اقرب الموارد). || درگذشتن ناقه از یک سال و بچه ندادن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درنوردیدن نامه را. || سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب ). دَرَجان . دَرَج . رجوع به دَرَجان و دَرَج شود.