کلمه جو
صفحه اصلی

نوار


مترادف نوار : کاست، باند، روبان، رشته

فارسی به انگلیسی

band, belt, cordon, fillet, lace, ribbon, strap, tab


ribbon, band, belt, cordon, fillet, lace, strap, tab, panhandle, robbon

robbon, band


فارسی به عربی

راند , سریة , ضفیرة , فرقة

مترادف و متضاد

۱. کاست
۲. باند، روبان
۳. رشته


screed (اسم)
دریدگی، نوار، درد دل، تکه پاره، باریکه زمین، سخن یا نامه دراز و خسته کننده

fillet (اسم)
سربند، گیس بند، نوار، قیطان، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن

filet (اسم)
سربند، گیس بند، نوار، قیطان، فیله، توری دارای اشکال مربع، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن

ribbon (اسم)
تسمه، نوار، روبان، تراشه، نخ، نوار ماشین تحریر

band (اسم)
اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن

strip (اسم)
نوار، باریکه، خش

tape (اسم)
نوار، روبان، نوار چسب، نوار ضبط صوت، نوار ضبط صوت و امثال ان

braid (اسم)
نوار، حاشیه، گلابتون، قیطان، خیط

swath (اسم)
نوار، راه باریک، اثر ماشین چمن زنی، ردیف باریک

riband (اسم)
نوار، روبان، لایه، نوار تزئینی

swathe (اسم)
نوار، فتق بند، پیچیدگی، راه باریک، اثر ماشین چمن زنی، ردیف باریک

lace (اسم)
نوار، قیطان، یراق، توری، بند کفش

ligature (اسم)
بار، بند، نوار، رشته، خط ارتباط، شریان بند، رباط، کلید کوک سازهای زهی، بخیه زنی، زخم بند، شریان بندی، خط پیوند، دو یا چند حرف متصل بهم

fascia (اسم)
حلقه، بند، نوار، خط، کمربند، دایره زنگی، گچبری سر ستون، هزاره برجسته، لایه پوششی فیبری

rand (اسم)
کنار، مرز، نوار، حاشیه، لبه، برامدگی لبه طبقات سنگ، تسمهء اهنی، تکه دراز گوشت

ribband (اسم)
نوار، لایه، نوار تزئینی

welt (اسم)
نوار، تاول، لبه، ورم، نوار باریک، حاشیه چرمی دور چیزی

کاست


باند، روبان


رشته


فرهنگ فارسی

ده دهستان در جزین بخش رزن شهرستان همدان فرمانداری کل همدان . در ۴۵ کیلومتری جنوب خاوری رزن واقع است و ۱۱۲٠ تن سکنه دارد . محصولش غلات حبوبات صیفی و صنایع دستی زنان آن قالیبافی است .
رشته پهن شبیه تسمه که ازپشم یاپنبه یاابریشم
( اسم ) ۱- ریسمانی پهن که چارپایان را بدان استوار کنند یابار را بوسیله آن بر پشت چارپایان محکم بندندو یا آنرا بر خیمه دوزند: کسی بر تو نتواند ازجهل بست یکی حرف دانش بسیصدنوار. ( ناصرخسرو.۲ ) ۲٠۱- رشته پهن پنبهیی پشمین یا ابریشمی باند.
نام زوج. فرزدق شاعر است . و نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او را اطلاق گفت سپس از کرده پشیمان شد .

فرهنگ معین

(نَ وّ) [ ع . ] (ص .) تابان .


(نَ) (اِ.) 1 - رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند. 2 - رشتة باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو. 3 - ناحیة باریک و دراز از یک سرزمین . 4 - هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده .


(نَ وّ ) [ ع . ] (ص . ) تابان .
(نَ ) (اِ. ) ۱ - رشته ای پهن مانند تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند. ۲ - رشتة باریک مغناطیسی شده مانند: نوار ضبط صوت یا ویدئو. ۳ - ناحیة باریک و دراز از یک سرزمین . ۴ - هر چیز که به شکل رشته ای باریک درآمده .

لغت نامه دهخدا

نوار. [ ن َوْ وا ] (ع ص ) پرنور. نورانی :
وآن کز او روشنی پدید آید
روشن و گردگرد و نوار است .

ناصرخسرو.



نوار. [ ن ِ ] (ع مص ) نَوار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نَوار شود.


نوار. [ ن ُوْ وا ] (ع اِ) ج ِ نُوّارة. (منتهی الارب ). ج ِ نَوْر، به معنی شکوفه . (از متن اللغة). نَوْر شکوفه یا شکوفه ٔ سپید. واحد آن نُوّارة است و جمع آن نواویر. (از اقرب الموارد). شکوفه . (مهذب الاسماء).


نوار. [ ن َ / ن ُ ] ( اِ ) چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بار رابدان بر پشت چاروا محکم بندند. ( از برهان قاطع ) ( ازآنندراج ). چیزی که یک سرش چنبره دارد و بارها را بدان بندند. ( فرهنگ خطی ). بارپیچ. باربند :
کسی بر تو نتواند از جهل بست
یکی حرف دانش به سیصد نوار.
ناصرخسرو.
طبع خر داری تو، حکمت را کسی بر طبع تو
بست نتواند به سیصد رش نوار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
|| تنگ ستور. ( ناظم الاطباء ). ریسمانی پهن که در زیر شکم ستور بندند و بدان پالان را بر پشت استوار کنند. تنگ :
گر آن را نبینی همه همچو عامه
سزای فسار ونواری و پالان.
ناصرخسرو.
ماده خری تنگ بسته را بنهادم
چنبر بگسست و از نوار فروماند.
سوزنی.
نواری پیسه در گرد میان بسته و می لافد
که از انطاکیه قیصر فرستاده ست زنارم.
سوزنی.
|| رشته ای باشد پهن که چهارپایان را بدان استوار کنند. ( فرهنگ اسدی ). ریسمانی پهن و باریک که بر دست و پای ستور بندند. کلاف :
پای هاشان بسته محکم با نوار
نعل بندان ایستاده بر قطار.
مولوی.
|| رشته ای باشد پهن که بر خیمه دوزند. ( اوبهی ) ( شمس فخری ). چیزی باشد پهن که آن را از ریسمان بافند و بر خیمه دوزند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). چیزی باشد به طور رسن که بر خیمه دوزند. ( از غیاث اللغات ). چیزی باریک از ابریشم که کناره چادر و پیرهن دوزند. ( فرهنگ خطی ). کناره مانندی پهن که از ریسمان بافند و بر خیمه وجز آن دوزند. ( ناظم الاطباء ) :
که ت گفت چنین خیمه که آراست که من
زین سان به نوار خود که پیراست که من.
نظام قاری.
بُوَد ز بدو ازل خیمه بقای تو را
ازل طناب و ابد میخ و از دوام نوار.
شمس فخری.
|| رشته ای باشد پهن. ( فرهنگ اسدی ). باند. ( فرهنگ فارسی معین ). باریکه. هر بافته پهن و باریک و دراز :
تو که سردی کنی ای خواجه به کون پسرت
آنکه بالای رسن دارد و پهنای نوار.
بوالعباس ( از فرهنگ اسدی ).
|| ریسمان یا بافته باریک کبودرنگی است که سینه بند کاهن اعظم را با ایفود اتصال می دهد. ( از قاموس کتاب مقدس ). || ( ص ) مردم بی گناه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به سطور زیرین شود.


نوار. [ ن َ ] (اِخ ) نام زوجه ٔ فرزدق شاعر است . (از الموشح ص 106 و 116) (عیون الاخبار ج 4 ص 122). نام زنی است که همسر فرزدق بود و فرزدق او را طلاق گفت ، سپس از کرده پشیمان شد. (از اقرب الموارد).


نوار. [ ن َ ] (ع مص ) گریختن از تهمت و دور شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نَوْر. نِوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دور داشتن زن را از تهمت و گریزانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نَوْر. نِوْار. (از اقرب الموارد). || رمیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رمیدن زن و آهو. (از متن اللغة). ترسیدن . (از منتهی الارب ). || رماندن و ترساندن . (از متن اللغة). نَوْر. نِوار. (متن اللغة). || شکست خوردن قوم . (از منتهی الارب ). منهزم شدن قوم . (از متن اللغة).نَوْر. نِوار. (متن اللغة). || دیدن آتش را از دور. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از آنندراج ). نیار. (متن اللغة). || رخ دادن و منتشر شدن فتنه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). نیار. (متن اللغة). || (ص ) زن دورازتهمت پاکدامن . (منتهی الارب ). زن ازتهمت دور. (مهذب الاسماء). زن گریزان از ریبت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ج ، نور. || زن رمنده از مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، نور. || آهوی رمنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، نور. || بقرةنوار؛ گاو ماده که از گشن گریزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، نور . || فرس نوار؛ اسب ماده که خواهش نر داشته باشد لیکن سستی کند و ترسد از صولت نر. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). و دیق نوار کذلک . (منتهی الارب ).


نوار. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ، در 45 هزارگزی جنوب شرقی رزن و 3 هزارگزی مشرق راه رزن به همدان ، در جلگه ٔ سردسیری واقع است و 1120 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غلات و حبوبات و صیفی ، شغل مردمش زراعت و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

۱. رشتۀ پهن شبیه تسمه که از پشم یا پنبه یا ابریشم می بافند.
۲. رشته ای از پارچه که برای تزئین در حاشیۀ آن به کار می رود.
۳. رشتۀ باریک و طولانی که با امواج مغناطیسی، صوت وتصویر بر روی آن ضبط شده است و در داخل قاب مخصوص قرار دارد.

دانشنامه عمومی

نوآر. نوآر (به فرانسوی: به فرانسوی) یک کلمهٔ فرانسوی به معنای سیاه است. که ممکن است بر یکی از کاربردهای زیر دلالت کند:
فیلم نوآر، یک ژانر فیلم
نوآر (انیمه)، یک سری انیمه

دانشنامه آزاد فارسی

نوار (رایانه)(Tape)
۱ـ نوار باریکی از فیلم پلی استر که با مواد مغناطیسی پوشیده شده است و امکان ثبت داده ها را فراهم می سازد. از آن جا که نوار از یک ماده پیوسته و طولانی برای ذخیره اطلاعات ساخته شده است و چون هد خواندن/نوشتن نمی تواند بدون طی نمودن طول مشخصی از نوار به نقطه دلخواه جهش کند، موقعیت های روی نوارها باید به ترتیب خوانده یا نوشته شوند نه به طور تصادفی (خواندن و نوشتن به صورت تصادفی در فلاپی دیسکها یا هارددیسک ها ممکن است) ۲ـ یک رسانۀ ذخیره سازی است که در آن از کارت های رنگ شده و نوارهای کاغذی سوراخ شده (پانچ) جهت ذخیره سازی اطلاعات استفاده می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{cassette} [عمومی] محفظه ای که در آن نوار مغناطیسی صوتی یا تصویری، در دو جهت حرکت کند
[عمومی] ← باند

گویش مازنی

/nevaar/ باریکه ای از پارچه و چیزهایی دیگر & بندی که توسط آن بار را بر روی حیوان بندند

باریکه ای از پارچه و چیزهایی دیگر


بندی که توسط آن بار را بر روی حیوان بندند


واژه نامه بختیاریکا

گِرز

پیشنهاد کاربران

تسمه


کلمات دیگر: