کلمه جو
صفحه اصلی

گوار

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک واقع در ۴٠ کیلومتری شمال خاور سربند کوهستانی و سردسیر دارای ۱۲۶۹ تن سکنه محصول غله بنشن چغندر و انگور صنعت دستی آن قالی بافی .
(صفت ) ۱ - آنچه که باسانی بحلق فرو رود و زود هضم گردد مقابل گلو گیر . ۲ - آنچه که بذایقه خوش آید خوشگوار : آبهائ فراوان و رود هائ روان گوارا و جامع و بیمارستان نیکو ساخته اند . یا گوارا باد . جمله ای که بمخاطب گویند پس از خوردن یا نوشیدن وی . یا گوارا باد گفتن . تهنیت گفتن . یا گوارای وجود . دعایی است که مخاطب را پس از خوردن و نوشیدن کنند نوش جان .
دهی است جزئ دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک

← گروه واکنش اضطراری رایانه‌ای


لغت نامه دهخدا

گوار. [ گ ُ ] ( نف ) مخفف گوارا است که نقیض گلوگیر باشد، و آن هر چیز بود از خوردنی و آشامیدنی که در حلق به آسانی رود و زود هضم شود. ( برهان ). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم ، و آن را خوشگوار گویند. ( آنندراج ) :
تشنه می گوید که کو آب گوار
آب می گوید که کو آن آبخوار.
مولوی.
رجوع به گوارا و گواران شود.
- آسان گوار ؛ خوشگوار. سهل گوار.
- بدگوار ؛ آنچه دیر هضم شود.
- به گوار بردن ؛ هضم کردن : و شهوت طعام بفزاید و طعام رابه گوار برد ( یعنی شراب ). ( الابنیة عن حقایق الادویة ).
- حیوان گوار ؛ حیات بخش :
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندر سپار.
نظامی.
- خوشگوار ؛ آسان گوار. سهل گوار. که زود هضم شود. شیرین و لذیذ. خوشمزه. مطبوع :
چو خواهد می خوشگوارش دهند.
نظامی.
که چشمه کند خورد را خوشگوار.
نظامی.
دلا اگرچه که تلخ است بیخ صبر ولیک
چو بر امید وصال است خوشگوار آید.
سعدی.
- دشگوار ؛ ناگوار. بدگوار.
- دیرگوار ؛ آنچه دیر هضم شود. آنچه گلوگیر باشد : شفتالو چندانکه جِرمش سخت تر بود دیرگوار باشد. ( نزهة القلوب ).
- روشن گوار ؛ خوشگوار :
نخورده میی دید روشن گوار
یکی باغ دربسته پر سیب و نار.
نظامی.
- سهل گوار ؛ خوشگوار.که آسان از گلو پایین رود و هضم شود.
- شیرین گوار ؛ شیرین. خوشگوار. آسان گوار :
نگویم می لعل شیرین گوار
که زهر از کف دست او نوش بود.
سعدی ( طیبات ).
تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است
روی ترش گر کنی ضرب تو شیرین گوار.
سعدی ( طیبات ).
- ناگوار ؛ بدگوار. که دیر هضم شود. که به آسانی از گلو پایین نرود :
ز خرما بدستی بود تا به خار
که این گلشکر باشد آن ناگوار.
نظامی.
- ناخشگوار؛ ناخوشگوار. ناگوار. بدگوار.
- نوشگوار ؛ شیرین گوار. خوشگوار.
|| ( اِ ) سبدی بزرگ که باغبانان دارند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوار. کواره. گواره :
گوارت بیارم که زر کن شمار
نگویم که خاک آور اندر گوار.
اسدی.
رجوع به کوار و کواره و گواره شود. || ( اِخ ) طایفه ای از صحرانشینان باشند در هندوستان. ( برهان ).

گوار. [ گ َ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 40 هزارگزی شمال خاوری سربند و 8 هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه آن 1261 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، بنشن ، چغندر و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیبافی. راه آن مالرو است و به سختی اتومبیل میرود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

گوار. [ گ ُ ] (نف ) مخفف گوارا است که نقیض گلوگیر باشد، و آن هر چیز بود از خوردنی و آشامیدنی که در حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان ). هر چیز خوش ذائقه و زودهضم ، و آن را خوشگوار گویند. (آنندراج ) :
تشنه می گوید که کو آب گوار
آب می گوید که کو آن آبخوار.

مولوی .


رجوع به گوارا و گواران شود.
- آسان گوار ؛ خوشگوار. سهل گوار.
- بدگوار ؛ آنچه دیر هضم شود.
- به گوار بردن ؛ هضم کردن : و شهوت طعام بفزاید و طعام رابه گوار برد (یعنی شراب ). (الابنیة عن حقایق الادویة).
- حیوان گوار ؛ حیات بخش :
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندر سپار.

نظامی .


- خوشگوار ؛ آسان گوار. سهل گوار. که زود هضم شود. شیرین و لذیذ. خوشمزه . مطبوع :
چو خواهد می خوشگوارش دهند.

نظامی .


که چشمه کند خورد را خوشگوار.

نظامی .


دلا اگرچه که تلخ است بیخ صبر ولیک
چو بر امید وصال است خوشگوار آید.

سعدی .


- دشگوار ؛ ناگوار. بدگوار.
- دیرگوار ؛ آنچه دیر هضم شود. آنچه گلوگیر باشد : شفتالو چندانکه جِرمش سخت تر بود دیرگوار باشد. (نزهة القلوب ).
- روشن گوار ؛ خوشگوار :
نخورده میی دید روشن گوار
یکی باغ دربسته پر سیب و نار.

نظامی .


- سهل گوار ؛ خوشگوار.که آسان از گلو پایین رود و هضم شود.
- شیرین گوار ؛ شیرین . خوشگوار. آسان گوار :
نگویم می لعل شیرین گوار
که زهر از کف دست او نوش بود.

سعدی (طیبات ).


تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایش است
روی ترش گر کنی ضرب تو شیرین گوار.

سعدی (طیبات ).


- ناگوار ؛ بدگوار. که دیر هضم شود. که به آسانی از گلو پایین نرود :
ز خرما بدستی بود تا به خار
که این گلشکر باشد آن ناگوار.

نظامی .


- ناخشگوار؛ ناخوشگوار. ناگوار. بدگوار.
- نوشگوار ؛ شیرین گوار. خوشگوار.
|| (اِ) سبدی بزرگ که باغبانان دارند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). کوار. کواره . گواره :
گوارت بیارم که زر کن شمار
نگویم که خاک آور اندر گوار.

اسدی .


رجوع به کوار و کواره و گواره شود. || (اِخ ) طایفه ای از صحرانشینان باشند در هندوستان . (برهان ).

گوار. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 40 هزارگزی شمال خاوری سربند و 8 هزارگزی راه عمومی واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 1261 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات ، بنشن ، چغندر و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیبافی . راه آن مالرو است و به سختی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


دانشنامه عمومی

در زبان بلوچی به معنای خواهر.


گوآر. Cyamopsis psoralioides L.
گوآر (guar) گونه ای بُنشَن و از تیره باقلائیان است که بیشتر به عنوان کود سبز کشت می شود و از آن صمغی به نام صمغ گوآر می گیرند.
۸۰ درصد گوار مصرفی در جهان در کشور هند و از این میزان ۷۰٪ در ایالت راجستان و در اصل ۶۰٪ مربوطه تنها در شهر جادپور این ایالت تولید می گردد.
آبیاری این گیاه تنها در دو نوبت، یکی به هنگام جوانه زدن و دیگری به هنگام میوه دادن آن انجام می شود. بلندای این گیاه گاه به ۱ الی ۲ متر رسیده که در روی ساقه های نسبتاً عمودی آن (حدود ۱۵ سانتیمتر، حدود ۶ الی ۹ دانه ۲ تا ۳ میلیمتری می روید. ۱۴-۱۶٪ از حجم دانه ها را پوست و ۴۰-۴۶٪ آن را گوار تشکیل می دهد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:گاومیش آسیایی

فرهنگستان زبان و ادب

{CERT} [علوم نظامی] ← گروه واکنش اضطراری رایانه ای

پیشنهاد کاربران

مخفف گوارا، هرچیزه خوشمزه و زودهضم،
متضاد:ناگوار، هرچیزه گلوگیر


کلمات دیگر: