کلمه جو
صفحه اصلی

اندوده

فارسی به انگلیسی

daub, plated


plastered, plated, inlaid, daub

مترادف و متضاد

plated (صفت)
اندوده، روکش دار

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - اندود کرده انداییده . ۲ - مطلا و مفضض شده . ۳ - تدهین شده .

فرهنگ معین

(اَ دِ ) (ص مف . ) مالیده شده ، آغشته شده .

لغت نامه دهخدا

اندوده. [ اَ دَ / دِ ] ( ن مف ) اندودکرده شده. ( ناظم الاطباء ). اندودکرده. انداییده. ( فرهنگ فارسی معین ).
- اندوده آستین ؛ یعنی آستین برزده و ورمالیده. ( شرفنامه منیری ) .
- اندوده پوست ؛ آنچه پوستش را اندوده باشند :
چو خرما بشیرینی اندوده پوست
چو بازش کنی استخوانی دروست.
( بوستان ).
|| تدهین شده. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). روغن داده. مدهون. ( از صحاح الفرس ). || مطلا و مفضض شده. ( ناظم الاطباء ). زراندود. مموه. ( یادداشت مؤلف ) :
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاین معامل بهمه عیب نهان بینا بود.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. اندود شده.
۲. کاهگل مالی شده.
۳. [قدیمی] آبِ زرداده شده.

پیشنهاد کاربران

همه یالِ اسپ از کران تا کران
بر اندوده مُشک و می و زعفَران
فردوسی


کلمات دیگر: