کوه کوچک . تپه
فرو خفته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروخفته. [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) فسرده شده و بسته شده و منجمدگشته. ( ناظم الاطباء ).
فروخفته. [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) کوه کوچک. تپه. ( ناظم الاطباء ).
فروخفته. [ ف ُ خ ُ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) کوه کوچک. تپه. ( ناظم الاطباء ).
پیشنهاد کاربران
فسرده شده، منجمد گشته.
چیزی که قابلیت دوباره بیدار شدن را داشته باشد.
چیزی که قابلیت دوباره بیدار شدن را داشته باشد.
کلمات دیگر: