کلمه جو
صفحه اصلی

محظور


مترادف محظور : اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع، حرام، ممنوع، ناروا

برابر پارسی : رودربایستی

فارسی به انگلیسی

obstacle, impediment, prohibited, dilemma

obstacle, impediment


dilemma


فارسی به عربی

التزام , عائق , عقبة , مقاطعة

عربی به فارسی

ممنوع , قاچاق , نا مشروع , مخالف مقررات


مترادف و متضاد

اسم


اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع


حرام، ممنوع، ناروا


۱. اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع
۲. حرام، ممنوع، ناروا


hitch (اسم)
گرفتاری، مانع، محظور، گیر، پیچ وخمیدگی

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

balk (اسم)
مرز، مانع، زمین شخم نشده، مایهء لغزش، امتناع، روگردانی، محظور

obstacle (اسم)
مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر

impediment (اسم)
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع

embargo (اسم)
مانع، محظور، تحریم، ممنوعیت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ممنوع : ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است . ۲ - حرام ناروا : روا نباشد در کفن مردن کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظور است . توضیح امروزه محظور غالبا بغلط استعمال شود . گروهی بجای محذور محظور نویسند و حال آنکه محظور بکلی مورد استعمال دیگری دارد مثلا درین عبارت : استعمال لباس ابریشمی برای مردان محظور است . یا الضرورات تبیح المحظورات و امثال ذلک . جمل. من محظور دارم ( بمعنی مانع دارم ) صحیح نیست و بجای آن میتوان محذور بکار برد . جمل. من در محظور واقع شده ام . ( یعنی در رودر بایستی گیر کرده ام ) متداول است : اما در لغت بدین معنی نیامده .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) حرام شده ، ممنوع .

لغت نامه دهخدا

محظور. [ م َ ] ( ع ص ) ممنوع. قدغن شده. حرام کرده شده. منعکرده شده. ( غیاث ). قدغن. مانع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). حرام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظور است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 58 ). مهتران... قصد زیردستان... در مذهب سیادت محظور شناسند. ( کلیله و دمنه ). همواره به فجور و شرب خمور و تضییع مال من در مصرف هر منکر و محظور روزگار میگذرانی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظور است. ( ترجمه النهایه شیخ طوسی ). و ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). و در شریعت شفقت و رأفت محظور شمردندی. ( جهانگشای جوینی ). بازفرستادن ایشان در آذین همت و مروت محظور است و از شیوه مکرمت و فتوت دور. ( جهانگشای جوینی ). || معنی کلمه در قرآن کریم ، ماکان عطاء ربک محظوراً، یعنی مقصور بر گروهی دون گروهی نیست. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || این کلمه در تاریخ قم همراه دو اصطلاح اقطاع و مضمون آمده است و از آن معنی ممنوع از تصرف و عمل و دخالت بر می آید : مدت چند سال به سبب معطل شدن کاریزها و جویهای آن و خراب شدن حصنهای آن و جلای وطن کردن اکره آن تا نهصدوهفتادویک دینار از آسیای معطله صدونودوچهارهزارهزار و چهارصدوچهل ودو درهم باقی دوهزاروپانصدوهفتادونه درهم خراج وقفیه چهارصدودوهزاروپانصدوهشتادوهشت درهم عن مجان و ابر کویه المضمون و المحظور و الاقطاع الی الوقت المذکوره دوهزارهزاروصدوشصت ویکهزارونهصدوپنجاه وهفت درهم و یافتم در دستور عمل عاملان برادرم ابوالقاسم علی بن محمدالحسن الکاتب که مبلغ به مساحت ضمیری دوهزارهزارونهصد درهم بوده. ( تاریخ قم ص 132 ). الاقطاع مع مافیه من الوقف هزارهزاروسیصدوپنجهزارونهصد درهم. المحظور دویست وهشتادوسه هزار ودویست وپانزده درهم. ( تاریخ قم ص 132 ).

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] = محذور
۲. (صفت ) [قدیمی] حرام، ناروا.
۳. (صفت ) [قدیمی] ممنوع.

پیشنهاد کاربران

مانع و مجازاً به معنای گرفتاری و مشکل است به صورت محذور هم نوشته میشود

صفت قدیمی به معنای ممنوع و ناروا

رودربایستی، درتنگنا افتادن

قدغن ، ممنوع ، تنگنا
کاربرد در جمله :🍟🍟
مهمان ها سخت در محظور گیر کرده و تکلیف خود را نمی دانند

کلمه محظور به معنی' ممنوع' و 'حرام' است و نباید با کلمه محذور که به معنای 'مانع' و 'گرفتاری' است اشتباه گرفته شود.
مثال:در محذور واقع شدم. محذور اخلاقی
منبع:غلط ننویسیم - ابوالحسن نجفی


کلمات دیگر: