کلمه جو
صفحه اصلی

بوقلمون


مترادف بوقلمون : پیل مرغ، خروس هندی، رنگارنگ، متلون، متلون الرای، دیبای رومی، حربا

فارسی به انگلیسی

turkey, fowl, chameleon

turkey, chameleon


fowl, turkey


فارسی به عربی

دیک رومی

مترادف و متضاد

turkey (اسم)
بوقلمون، واخورده

پیل مرغ، خروس هندی


رنگارنگ، متلون


متلون‌الرای


دیبای رومی


حربا


۱. پیل مرغ، خروس هندی
۲. رنگارنگ، متلون
۳. متلونالرای
۴. دیبای رومی
۵. حربا


فرهنگ فارسی

دیبای رومی رنگارنگ، پارچهای که نمایش چندرنگ، بدهد، هرچیزرنگارنگ، ماکیان، بزرگترازمرغ خانه
( اسم ) ۱ - دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید . ۲ - نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید حربا . ۳ - پرنده ای از راست. ماکیانها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه سر و گردن وی بدون پراست و دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است . ۴ - هر چیز رنگا رنگ . ۵- کسی که هر ساعت خود برنگی وا نماید ۶- دنیا ( بسبب حوادث پیاپی ) . ۷- گل بوقلمون یا فرش بوقلمون.فرش رنگارنگ

فرهنگ معین

(قَ لَ ) [ معر. ] ( اِ. ) ۱ - دیبای رومی رنگارنگ ، پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد. ۲ - پرنده ای از راسته ماکیان با گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی .

لغت نامه دهخدا

بوقلمون. [ ق َ ل َ ] ( اِ ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. ( برهان )( آنندراج ). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. ( غیاث ) ( اوبهی ). معرب و محرف از «خامائیلئون » یونانی. دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
ز قوقوبی به صحراها فرو افکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون.
منوچهری.
روی مشرق را بیاراید ببوقلمون سحر
تا بدان ماندکه گویی مسند داراستی.
ناصرخسرو.
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم ز مخفئی بظهور.
نظام قاری.
- فرش بوقلمون ؛ فرش رنگارنگ. کنایه از گلهای رنگارنگ باغ :
باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون.
سنایی.
باد در سایه درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون.
سعدی.
|| نام مرغی هم هست. ( برهان ). پرنده ای از راسته ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه ، سر وگردن وی بدون پر است. دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است. ( فرهنگ فارسی معین ). یک قسم مرغ بزرگی از طایفه ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند. ( ناظم الاطباء ).
|| حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید. ( برهان ). بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید. مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند. ( غیاث ). نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید. حربا. ( فرهنگ فارسی معین ). نوعی از حیوانات زاحف ، شبیه به چلپاسه و دارای قوه مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد. یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف ، ولی از اثر بعضی اسباب ، رنگ خود را تغییر میدهد. چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطه انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد. و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است ، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند. ( ناظم الاطباء ) :

بوقلمون . [ ق َ ل َ ] (اِ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان )(آنندراج ). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث ) (اوبهی ). معرب و محرف از «خامائیلئون » یونانی . دیبای رومی که رنگ آن متغیر نماید. (از فرهنگ فارسی معین ) :
ز قوقوبی به صحراها فرو افکنده بالشها
ز بوقلمون به وادیها فروگسترده بسترها.

منوچهری .


فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون .

منوچهری .


روی مشرق را بیاراید ببوقلمون سحر
تا بدان ماندکه گویی مسند داراستی .

ناصرخسرو.


که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم ز مخفئی بظهور.

نظام قاری .


- فرش بوقلمون ؛ فرش رنگارنگ . کنایه از گلهای رنگارنگ باغ :
باغ پر تختهای سقلاطون
راغ پر فرشهای بوقلمون .

سنایی .


باد در سایه ٔ درختانش
گسترانیده فرش بوقلمون .

سعدی .


|| نام مرغی هم هست . (برهان ). پرنده ای از راسته ٔ ماکیان ها که دارای گردنی برهنه و گوشتی و پنجه های قوی میباشد. رنگ آن بیشتر سیاه ، سر وگردن وی بدون پر است . دارای آویزه های نرم گوشتی است و نر آن دارای دم پهنی است . (فرهنگ فارسی معین ). یک قسم مرغ بزرگی از طایفه ٔ ماکیان هاکه بومی هندوستان بوده و از آنجا بسیار جاها برده شده و آنرا یبروح نیز میگویند. (ناظم الاطباء).
|| حربا و آن نوعی از چلپاسه باشد که هر نفس برنگی نماید. (برهان ). بعضی گویند: غیر حربا است از حربا بزرگتر که صبح برنگی و شام برنگی نماید. مگر فارسیان بمعنی رنگارنگ مستعمل کنند. (غیاث ). نوعی از چلپاسه که رنگ آن متغیر نماید. حربا. (فرهنگ فارسی معین ). نوعی از حیوانات زاحف ، شبیه به چلپاسه و دارای قوه ٔ مخصوصی است که بدن خود را متنفخ کرده و باد میکند و بعد کوچک مینماید ورنگ پوست خود را تغییر میدهد. یعنی بالاصاله دارای رنگی است که مخصوص به او است و جلدش دارای نسجی است بی نهایت شفاف ، ولی از اثر بعضی اسباب ، رنگ خود را تغییر میدهد. چنانکه هرگاه بر روی درخت سبزی باشد، بواسطه ٔ انعکاس نور، متلون بلون سبز میگردد. و این تغیر و تلون که مخصوصاً بشدت موحش است ، حاصل میشود از اثرحس جلد این حیوان و برنگ سرخ و زرد و سیاه و سبز و سفید دیده میشود و این حیوان را هربه و اژنیان نیز میگویند. (ناظم الاطباء) :
چرا با جام می ، می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون .

ناصرخسرو.


یک رهم یکرنگ گردان در فنا
چند گردم همچو بوقلمون ز تو.

عطار.


|| جانوری است درآب ، چون خواهد که جانوری بگیرد خود را بشکل آن جانور کند. (برهان ). || کنایه از کسی است که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (برهان ). کسی که هر ساعت خود را برنگی وانماید. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از دنیا و عالم است بسبب حوادث . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || هر چیز رنگارنگ . (فرهنگ فارسی معین ). متلون . گونه گون :
دورنگی شب و روز سپهر بوقلمون
پرند عمر ترا می برند رنگ و بها.

خاقانی .


بوقلمون شد بهار از قلم صبح و شام
راند مثالی بدیع ساخت طلسمی عجیب .

خاقانی .


و به بسبب تغیر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردون و اختلاف عالم بوقلمون . (تاریخ جهانگشای جوینی ). این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون . (گلستان سعدی ). مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9). || اهل مشرق سنگ پشت را بوقلمون میگویند. (برهان ). || نام گیاهی است . گل بوقلمون . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی گل میخک . (یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سروگردن بی پر که قدرت پرواز ندارد، پیل مرغ.
۲. (زیست شناسی ) آفتاب پرست، حربا.
۳. [مجاز] هر چیز رنگارنگ یا رنگ به رنگ شونده: باد در سایهٴ درختانش / گسترانیده فرش بوقلمون (سعدی: ۵۴ ).
۴. [قدیمی] دیبای رومی رنگارنگ.
۵. [قدیمی] پارچه ای که نمایش چند رنگ بدهد.

دانشنامه عمومی

M. gallopavoM. ocellata
گوشت بوقلمون
نمایش ملی بوقلمون شکرگزاری
بوقَلَمون (در فارسی دری افغانستان: فیل مُرغ) گونهٔ بزرگی از پرندگان است که از سردهٔ (جنس) ملیگریس (Meleagris) و بومی آمریکای شمالی می باشد. بوقلمون ها در راسته ماکیان سانان (Galliformes) قرار دارند.
بوقلمون ها با یک ریش گوشتی که از زیر نوک آویزان است و با یک برآمدگی گوشتی که از بالای نوک آویزان است و اسنود (snood) نامیده می شود، متمایز می گردنند. با طول بالی از ۱٫۵ تا ۱٫۸ متر، بوقلمون ها بزرگ ترین پرندگان جنگل های محل زندگی خود هستند. همچون بسیاری از دیگر گونه های راستهٔ ماکیان سانان، بوقلمون نر بزرگ تر و رنگارنگ تر از بوقلمون ماده است.
هنگامی که این پرنده مضطرب یا هیجان زده می شود پوست برهنه در ناحیه گلو و سر می توانند از خاکستری به رنگهای قرمز، سفید و آبی تغییر رنگ دهند. به همین علت در زبان فارسی به آن بوقلمون می گویند (بوقلمون نوعی از پارچه دیبا است که با تغییر جهت تابش نور به آن از رنگی به رنگی دیگر درمی آید).

دانشنامه آزاد فارسی

بوقَلَمون (turkey)
بوقَلَمون
بوقَلَمون
هر یک از چندین پرندۀ بزرگ شکار، از خانوادۀ بوقلمون، راستۀ ماکیان سانان. بومی قارۀ امریکا است. طول بوقلمون وحشی Meleagris galloparvo به۱.۳ متر می رسد و بومی جنگل های امریکای شمالی و مرکز امریکا است. بوقلمون اهلی از گونۀ وحشی اشتقاق یافته است. بوقلمون وحشی در هر بهار دوازده تخم می گذارد، در حالی که بوقلمون اهلی در ۲۷ هفته ۱۲۰ تخم می گذارد. بوقلمون وحشی حدود دَه کیلوگرم، و بوقلمون اهلی حدود ۳۰ کیلوگرم وزن دارد. بوقلمون چشم دار Agriocharis Ocellata در امریکای مرکزی یافت می شود. این گونه دارای لکه هایی چشم مانند روی دمش است. بوقلمون اهلی شده را در قرن ۱۶ به اروپا وارد کردند. از زمان جنگ جهانی دوم، این بوقلمون مانند مرغ و به صورت انبوه تکثیر شده است. جز فصل تولیدمثل، پرنده ای گروه زی است. در ایران، بوقلمون وحشی وجود ندارد. در مناطق شمالی کشور این پرنده را گاهی مانند ماکیان دیگر پرورش می دهند. تأسیسات درونی نیز برای پرورش این پرنده به شکل صنعتی راه اندازی شده است. لفظ بوقلمون به انواعی از پارچه، سنگ شیب و حربا (آفتاب پرست) نیز اطلاق می شود.

جدول کلمات

حرباء , پیل مرغ

پیشنهاد کاربران

تاتا

در پارسی: شواد ( šav�d ) یا پیروج

از نسک: برابر های پارسی، ابواقاسم پرتو

یه پرنده هست
بزرگتر از مرغ ( ۳ یا ۴ برابر مرغ )

مرغ هندی

خروس هندی

شوال

خوردنیست


کلمات دیگر: