کلمه جو
صفحه اصلی

مختصر


مترادف مختصر : انموذج، زبده، گزیده، خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ، فشرده، کوتاه، حقیر، کوچک، ناچیز، کم اهمیت، سردستی، کم، اندک

متضاد مختصر : مفصل، مطول، زیاد، بسیار

برابر پارسی : کوتاه، کم، فشرده، ناچیز

فارسی به انگلیسی

brief, compact, concise, abridged, laconic, summary, resume, short, slight, small, scant, sparing, synoptic, thumbnail, to sum up, to be brief

to sum up, to be brief


summary, resume


brief, short, slight, small


brief, compact, concise, short, scant, sparing, summary, synoptic, thumbnail


فارسی به عربی

خلاصة , ضوء , قلیلا , لفترة قصیرة , مجرد , مصغر ، وجیز

عربی به فارسی

کوتهسازي , مخفف , تلخيص , اختصار , سر نام , درشت , کلا ن , درشت دستور


مترادف و متضاد

brief (صفت)
مختصر، کوتاه مختصر

abridged (صفت)
مختصر

concise (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، لب گو، فشرده ومختصر

summary (صفت)
مختصر، موجز، اختصاری، انجام شده بدون تاخیر

short (صفت)
مختصر، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

terse (صفت)
مختصر، بی شاخ و برگ، موجز، مختصر و مفید

succinct (صفت)
مختصر، مجمل، چکیده، کوتاه، فشرده، موجز

compendious (صفت)
مختصر، مجمل، ملخص، موجز، مختصر و مفید

laconic (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، کم حرف، مختصر گو

curt (صفت)
مختصر، کوتاه و مختصر، اجمالی

synoptic (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

synoptical (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

telegraphic (صفت)
مختصر، موجز، تلگرافی، از راه دور نگاری

انموذج، زبده، گزیده ≠ مفصل، مطول


خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح


۱. انموذج، زبده، گزیده
۲. خلاصه، مجمل، ملخص، موجز، نامشروح ≠ مفصل، مطول
۳. فشرده، کوتاه
۴. حقیر، کوچک
۵. ناچیز، کماهمیت
۶. سردستی
۷. کم، اندک ≠ زیاد، بسیار


فرهنگ فارسی

کوتاه کرده شده، کم و کوتاه
( اسم ) ۱- چیزی که زواید از آن دور شود و کوتاه گردد کوتاه کرده شده . ۲ - کوتاه ( سخن ) موجز ( کلام ) : و باین جایگاه ذکر هر چیزی مختصر برین سان کرده شود . ۳ - محقر کوچک : کرد ویران تا کند معمورتر قوم انبه بود و خانه مختصر . ( مثنوی ) ۴ - فرومایه کم همت .
قریه ای در مغرب آباده

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کوتاه شده .

لغت نامه دهخدا

مختصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( ع ص ) کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. ( ناظم الاطباء ). || کوتاه کننده سخن. ( ناظم الاطباء )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گیرنده به دست. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || دورکننده زوائد را از چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اختصار شود.

مختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] ( ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. ( آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال. کوتاه و کم و برگزیده. منتخب و کوتاه شده. ( ناظم الاطباء ) :
من مدحت او چونکه همی مختصر آرم
آری چو سخن نیک بود مختصر آید.
فرخی.
و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر، این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 360 ).
وگرت رغبت باشد که درآئی زین در
بشنو از من سخنی کین سخن مختصر است.
ناصرخسرو.
من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو توئی و سخن گشت مختصر.
مسعودسعد ( دیوان ص 199 ).
آن خلق را پیمبر دیگر تو می بدی
کت هست علم آن وسخن گشت مختصر.
مسعودسعد.
از این مختصر آمد تا به ملال نینجامد. ( گلستان ).
- مختصر کردن ؛ کوتاه کردن و کم کردن. ( ناظم الاطباء ). کوتاه و مجمل کردن مطلبی وسخنی :
چو مدح تو می گفت نتوان تمام
همین جای کردم سخن مختصر.
مسعودسعد.
مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید.
مولوی.
|| اندک. قلیل. ( ناظم الاطباء ). خرد. کوتاه :
برگ مهمانی تو ساخته ام
گرچه بس ساخته ای مختصر است.
خاقانی.
گر عزیز است عمر مختصر است
من بدین عمر مختصر چه کنم.
عطار.
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزی است جاه مختصرش.
سعدی.
- مختصرنظر ؛ کوتاه نظر :
نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 199 ).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مختصرنظری ؛ کوتاه نظری. ( از آنندراج ) :
تا کی به مختصرنظری جسم و جان نهی
این از فروغ آتش و آن از نمای خاک.

مختصر. [ ] (اِخ ) قریه ای است سه فرسخی میانه ٔ جنوب و مغرب آباده . (فارسنامه ٔ ناصری ).


مختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال . کوتاه و کم و برگزیده . منتخب و کوتاه شده . (ناظم الاطباء) :
من مدحت او چونکه همی مختصر آرم
آری چو سخن نیک بود مختصر آید.

فرخی .


و بنده ملطفه ای پرداخته بود مختصر، این مشرح پرداختم تا رای عالی بر آن واقف گردد. (تاریخ بیهقی ادیب ص 360).
وگرت رغبت باشد که درآئی زین در
بشنو از من سخنی کین سخن مختصر است .

ناصرخسرو.


من مدحت تو گفت ندانم همی تمام
مانند تو توئی و سخن گشت مختصر.

مسعودسعد (دیوان ص 199).


آن خلق را پیمبر دیگر تو می بدی
کت هست علم آن وسخن گشت مختصر.

مسعودسعد.


از این مختصر آمد تا به ملال نینجامد. (گلستان ).
- مختصر کردن ؛ کوتاه کردن و کم کردن . (ناظم الاطباء). کوتاه و مجمل کردن مطلبی وسخنی :
چو مدح تو می گفت نتوان تمام
همین جای کردم سخن مختصر.

مسعودسعد.


مختصر کردم چو آمد ده پدید
خود نبود آن ده ره دیگر گزید.

مولوی .


|| اندک . قلیل . (ناظم الاطباء). خرد. کوتاه :
برگ مهمانی تو ساخته ام
گرچه بس ساخته ای مختصر است .

خاقانی .


گر عزیز است عمر مختصر است
من بدین عمر مختصر چه کنم .

عطار.


دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزی است جاه مختصرش .

سعدی .


- مختصرنظر ؛ کوتاه نظر :
نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 199).


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مختصرنظری ؛ کوتاه نظری . (از آنندراج ) :
تا کی به مختصرنظری جسم و جان نهی
این از فروغ آتش و آن از نمای خاک .

خاقانی (آنندراج ).


و رجوع به ترکیب قبل شود.
|| کوچک و حقیر :
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه درپی هر صید مختصر نرود.

حافظ.


|| حقیر. ناچیز. (ناظم الاطباء). بی ارزش :
نزدیک تو کیهان مختصر شد
هر چیز جهان مختصر نباشد.

ناصرخسرو.


به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب
چه وام خیزد از این مختصر پدیدار است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 842).


من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده ام ز طالعخویش .

خاقانی .


مقدور من سری است که درپایت افکنم
گر زانکه التفات بدین مختصر کنی .

سعدی .


این چنین مختصری ساخته شد
که دو عالم ببرش مختصراند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 859).


- مختصرشکل ؛ خرداندام . حقیرالجثه : خرسی دستور مملکت او بود همیشه اندیشه ٔ آن کردی که این دو یار مختصرشکل که رجوع به معظمات امور با ایشان است روزی به تعرض منصب من متصدی شوند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 104).
- مختصر گرفتن ؛ ناچیز شمردن . حقیر و بی اهمیت دانستن :
هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگ است مختصر گیرند.

سعدی .


|| فرومایه . (ناظم الاطباء). || ناچیز. پست :
آن زبانی که نباشد سخنش همره دل
نشمرد جان خردمند بجز مختصرش .

سنائی .


نظر همی کنم ار چند مختصرنظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم .

سنائی .


|| کوچک . که مساحت آن بسیار نیست . محدود : مسقط رأس او (کرکوز) دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی «بیش بالیغ» نام آن یرلیغ. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 225). به حکم آنکه این خطه ٔ مختصر که مسقط رأس این ضعیف است در تصرف دیوان این پادشاه بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 13).
|| بی اهمیت . پست : تا به کاری مختصرش نصب کردند. (گلستان ). || ناقص و ناتمام :
گفته بودی که تمامم به وفا
برو ای شوخ که بس مختصری .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 690).



مختصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) کسی که نزدیکترین راه رود در رفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که نزدیک ترین راه را در رفتن می گیرد. (ناظم الاطباء). || کوتاه کننده ٔ سخن . (ناظم الاطباء)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گیرنده به دست . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || دورکننده زوائد را از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختصار شود.


فرهنگ عمید

۱. کم، ناچیز.
۲. کوتاه، مجمل.
۳. حقیر، ناچیز.
۴. (اسم ) مطلب کوتاه و مجمل.

دانشنامه عمومی

کم


دانشنامه آزاد فارسی

مختصر (المختصر). مُختَصر (المُختَصر)
(یا: مختصر شیخ خلیل) تألیف ابوضیا ضیاءالدین خلیل بن اسحاق جندی معروف به صاحب مختصر، کتابی به عربی، در فقه مالکی. مشتمل بر یازده کتاب فقهی است که از «طهارت» آغاز می شود و با کتاب «البیع» پایان می یابد. این اثر بسیار معروف و معتبر، با بیانی موجز، تألیف یافته و بر آن شروح و حواشی بسیار نوشته شده است. به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است. الدرر فی توضیح المختصر کمال الدین محمد معروف به ابن ناسخ طرابلسی؛ شفاء العلیل محمد بن احمد بساطی؛ فتح الجلیل ابوعبدالله محمد غرناطی معروف به واق، المنزع الجلیل ابوالفضل محمد تلمسانی و مواهب الجلیل محمد خطاب رعینی از شروح معروف بر این کتاب است. المختصر در ۱ جلد به چاپ رسیده است (بیروت، ۱۴۱۶ق).

فرهنگ فارسی ساره

ناچیز، کوتاه


جدول کلمات

موجز

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
لَگبیت ( لَگب از سنسکریت: لَگهْوی= اختصار + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) سنسکریت «یت» )
هَنگیریت ( هَنگیر از پهلوی: هَنگیرتیْه= اختصار + «یت» )

کوتاه، مختصر و مفید:منظور کوتاه با بیان یک یا چند جمله هدف را بیان کردن است

اندکانه

مختصر عقلان : آنان که عقل ناچیز و بی ارزش دارند .
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی " مختصر " می نویسد : ( ( کلمه ی مختصر که ما امروز آن را در مفهوم خلاصه به کار می بریم در عصر سنائی به هر چیز بی ارزش و اندک اطلاق می شده است . ) )
( زبان مختصر عقلان ببند اندر جهان بر من
که تا چون خود نخوانندم حریص و مفسد و رعنا )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 260. )

مختصر به معنی ( کوتاه ) و متضاد مختصر ( ءمفصل )

اجمال، کوتاه

افشین مختصر علاقه ای هم به تاریخ داشت.

کوتاه مدت


کلمات دیگر: