کلمه جو
صفحه اصلی

تلواسه


مترادف تلواسه : اضطراب، التهاب، اندوه، بی تابی، بی قراری، تشویش

فارسی به انگلیسی

care

struggle, agitation


مترادف و متضاد

اضطراب، التهاب، اندوه، بی‌تابی، بی‌قراری، تشویش


فرهنگ فارسی

( اسم ) اضطراب بیقراری اندوه .

فرهنگ معین

(تَ س ِ ) (اِ. ) = تالواسه : ۱ - اضطراب ، بی قراری . ۲ - اندوه ، ملالت .

لغت نامه دهخدا

تلواسه. [ ت َ ل ْ س َ / س ِ ] ( اِ ) اضطراب و بی آرامی و بیقراری و اندوه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). اضطراب و بی آرامی. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). تالواسه. ( از شرفنامه منیری ) :
ویته تلواسه دیرم بوره بوین
هزاران تاسه دیرم بوره بوین.
باباطاهر.
و هرگاه که با صفرا آمیخته باشد [ شراب انگوری ناگواریده اندر معده ] منش گشتن و کرب ، و به پارسی کرب را تاسه و تلواسه گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ز بس تلواسه کاندرجان من بود
تو گفتی مردنم درمان من بود.
جمال الدین اشهری ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| میل به چیزی داشتن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= تاسه

تاسه#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

( تلواسِه ) تلاش؛ کوشش؛ پایداری؛ استقامت

پیشنهاد کاربران

در گویش اچمی تغییر کاربری داده و به معنای تلقین کردن درد بر خود به گونه که آن درد حس شود


کلمات دیگر: