کلمه جو
صفحه اصلی

منصوب


مترادف منصوب : تعیین، برگماشته، نصب شده، نصب، برپا، قایم، مستقیم

برابر پارسی : دست نشان، دست نشانده، گمارده، گماشته

فارسی به انگلیسی

appointed, appointment, inductee

appointed


appointment, inductee


فارسی به عربی

مرشح

مترادف و متضاد

appointed (صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل

nominated (صفت)
منصوب، نامزد

تعیین، برگماشته، نصب‌شده، نصب


برپا، قایم، مستقیم


۱. تعیین، برگماشته، نصبشده، نصب
۲. برپا، قایم، مستقیم


فرهنگ فارسی

برپاکرده شده، برقرارشده، به شغل ومقامی گماشته شده
( اسم ) ۱ - نصب کرده شده بر پا کرده ۲ - بشغلی گماشته . ۳ - کلمه ای که حرف آخرش بر اثر عاملی دارای فتحه ( زیر ) یا تنوین مفتوح باشد .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ مف . ) ۱ - برقرار شده . ۲ - به شغل و مقامی گماشته شده .

لغت نامه دهخدا

منصوب. [ م َ ] ( ع ص ) بر پای کرده شده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بر پای کرده و افراخته و بلندشده و نصب شده و نشانده شده. ج ، مناصیب. ( ناظم الاطباء ). برپاداشته. ایستادانیده. افراشته. برافراخته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
آن تاج سر ملت والا عضد دولت
منصوب بدو رایت منصور به او لشکر.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 281 ).
|| مأمورگشته و مقررشده و معین شده و نامزدشده. ( ناظم الاطباء ). به کاری داشته شده. گمارده. گماشته شده. مقابل معزول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منصوب شدن ؛ گمارده شدن. مأمور شدن. معین شدن.
- منصوب کردن ؛ گماشتن. گماردن : هر یک را به کاری منصوب کرد و به خدمتی منسوب گردانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 40 ).
|| دارای رتبه و عهده شده و منصب داده شده و جانشین شده. ( ناظم الاطباء ). || کلمه ای که زبر داده شده باشد. ( آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دوزبردار. کلمه ای که نصب دارد: کل مفعول منصوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به نصب و منصوبات شود.
- منصوب به نزع خافض . رجوع به خافض شود.
|| ( اِ ) مقام و رتبه. || مقام پیاده در شطرنج. || دام. || تقلب در کشتی گیری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. برقرار شده.
۲. به شغل و مقامی گماشته شده.
۳. [قدیمی] برپاشده.

پیشنهاد کاربران

آن که برای انجام کاری به مقامی گماشته شده است ، نصب کرده شده
کاربرد در جمله : 🥎🥎🥎
خواجه احمد به وزارت منصوب شد ( زبان 85 )

تعیین
برقرار شده

انتخاب شده


منسوب از نسبت گرفته شده و به معنای نسبت داده شده و وابسته است
منصوب از هم آواهای این واژه و به معنای گماشته است ( این واژه از نصب می آید )

برپا شده . روی پای خودش ایستاده . جون گرفته

گزینش شده
منصوب کردن=برگزیدن، برگماردن
منصوب کن= برگزیند، برگمارد


کلمات دیگر: