کلمه جو
صفحه اصلی

معنوی


مترادف معنوی : باطنی، روحانی، روحی، عرفانی، عارف، معنایی ، درونی

متضاد معنوی : ظاهری، مادی، صوری

برابر پارسی : مینوی

فارسی به انگلیسی

spiritual, contemplative, ideal, idealistic, moral, unworldly, abstract, figurative, inner, inward, intellectual, ideal(istic)

intellectual, moral, spiritual, contemplative, ideal(istic)


abstract, figurative, inner, inward, moral, unworldly


فارسی به عربی

روحی , غیر اساسی , مساهم , مغزی , ملخص

مترادف و متضاد

immaterial (صفت)
مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی

incorporeal (صفت)
مجرد، غیر مادی، معنوی، بی جسم

moral (صفت)
اخلاقی، معنوی، روحی، وابسته به علم اخلاق

inward (صفت)
ذاتی، داخلی، باطنی، دین دار، درونی، معنوی، تویی

mental (صفت)
دماغی، مغزی، فکری، روانی، معنوی، روحی، هوشی

spiritual (صفت)
فکری، روحانی، غیر مادی، معنوی، روحی، مربوط به روح و جان یا اراده

psychic (صفت)
روانی، واسطه، معنوی، روحی، ذهنی

supersensible (صفت)
روانی، معنوی، روحی، ماوراء محسوسات، مافوق احساس، ماوراء عالم حواس

باطنی، روحانی، روحی، عرفانی ≠ ظاهری، مادی، صوری


عارف


معنایی


۱. باطنی، روحانی، روحی، عرفانی
۲. عارف
۳. معنایی ≠ ظاهری، مادی، صوری
۴. درونی


فرهنگ فارسی

منسوب به معنی، آنچه منسوب به معنی است، باطنی، حقیقی
( صفت ) منسوب به معنی ۱ - مربوط به معنی ۲ - باطنی حقیقی مقابل مادی ظاهری صوری: [ یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن - دو چشم معنوی باید عروسان معانی را. ] ۳ - شخصی که درعالم معنی و باطن سیرکند عارف : من که قاضی ام نه مرد معنوی زین مرقع شرم میدارم قوی . ] ( منطق الطیر . چا . دکتر مشکور. ۱۲۵ ) یامقامات معنوی . درجات عالم باطن مقامات عرفانی : بلبل ز شاخ سروبه گلبانگ پهلوی میخواند دوش درس مقامات معنوی ( حافظ . ۳۴۵ )
از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل صلانیک و به طریقه مولویه منتسب بود .

فرهنگ معین

(مَ نَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به معنی ، باطنی ، حقیقی .

لغت نامه دهخدا

معنوی . [ م َ ن َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل سلانیک و به طریقه ٔ مولویه منتسب بود. (از قاموس الاعلام ترکی ).


معنوی . [ م َ ن َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به معنی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ضد لفظی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


معنوی. [ م َ ن َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به معنی. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || ضد لفظی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.

معنوی. [ م َ ن َ] ( از ع ، ص نسبی ) . با معنی و چمی. ( ناظم الاطباء ). منسوب به معنی. مربوط به معنی. آرِشی. مقابل لفظی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || حقیقی و راست و اصلی و ذاتی و مطلق و باطنی و روحانی. ( ناظم الاطباء ). مقابل مادی. مقابل صوری. مقابل ظاهری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معنایی که فقط بوسیله قلب شناخته می گردد و زبان را در آن بهره ای نیست. ( از تعریفات جرجانی ) :
به گوش جان و دلت پند معنوی بشنو
نگر چه گوید، گوشت به پند او بسپار.
ناصرخسرو.
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی.
ادیب صابر.
کی توان گفت از دهان تو سخن
زانکه صورت نیست آن جز معنوی.
عطار.
یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن
دو چشم معنوی باید عروسان معانی را.
مولوی.
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی.
سعدی.
- دوست معنوی ؛ دوست درونی. ( ناظم الاطباء ). دوست منزه از شوائب مادی.
- مرد معنوی ؛ آنکه در عالم معنی سیر کند. سالک راه حق :
من که قاضی ام نه مرد معنوی
زین مرقع شرم می دارم همی.
عطار ( منطق الطیر چ مشکور ص 125 ).
- مقامات معنوی ؛ مراتب سیر باطنی. درجات سلوک به سوی حق. مقامات عرفانی :
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.

معنوی. [ م َ ن َ ] ( اِخ ) از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل سلانیک و به طریقه مولویه منتسب بود. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

معنوی . [ م َ ن َ] (از ع ، ص نسبی ) . با معنی و چمی . (ناظم الاطباء). منسوب به معنی . مربوط به معنی . آرِشی . مقابل لفظی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || حقیقی و راست و اصلی و ذاتی و مطلق و باطنی و روحانی . (ناظم الاطباء). مقابل مادی . مقابل صوری . مقابل ظاهری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معنایی که فقط بوسیله ٔ قلب شناخته می گردد و زبان را در آن بهره ای نیست . (از تعریفات جرجانی ) :
به گوش جان و دلت پند معنوی بشنو
نگر چه گوید، گوشت به پند او بسپار.

ناصرخسرو.


گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی .

ادیب صابر.


کی توان گفت از دهان تو سخن
زانکه صورت نیست آن جز معنوی .

عطار.


یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن
دو چشم معنوی باید عروسان معانی را.

مولوی .


دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی .

سعدی .


- دوست معنوی ؛ دوست درونی . (ناظم الاطباء). دوست منزه از شوائب مادی .
- مرد معنوی ؛ آنکه در عالم معنی سیر کند. سالک راه حق :
من که قاضی ام نه مرد معنوی
زین مرقع شرم می دارم همی .

عطار (منطق الطیر چ مشکور ص 125).


- مقامات معنوی ؛ مراتب سیر باطنی . درجات سلوک به سوی حق . مقامات عرفانی :
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی .

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ صوری] مربوط به باطن، درونی.
۲. [مقابلِ مادی] غیر مادی.
۳. [قدیمی، مجاز] آن که به معنویت می پردازد، عارف.

فرهنگ فارسی ساره

مینو


پیشنهاد کاربران

اصطلاحآ به فردی خطاب می شود که از لحاظ باطنی دارای صفات پاک و والایی مانند: دوستی ، راستی ، و حقیقت جویی باشد و یا در جهت رسیدن به آن کوشش نماید. . . این صفات در بعد معنی ظاهر می گردند.

روحانی

آرشی در خود واژه نامه شادروان دهخدا
آرشی . [ رِ ] ( ص نسبی ) معنوی ، مقابل لفظی . ( برهان ) .

معنوی معرب واژه ی مینوی است که در اوستا این واژه بارها آمده، در اوستا واژه ی نفس اماره و لوامه میشود سپنتا مینیو و انگرَمینیو .
در زبان انگلیسی هم فکر یا ذهن میشود mind

فکری ، معنادار

مینو: روح
مینوی: روحانی، معنوی

فکری معنا دار روحی


کلمات دیگر: