کلمه جو
صفحه اصلی

اکنون


مترادف اکنون : الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون

فارسی به انگلیسی

now, present time, anymore, nonce, nowadays, present, presently, yet

now


anymore, now, nonce, nowadays, present, presently, yet


فارسی به عربی

الآن , هدیة , هنا

مترادف و متضاد

present (صفت)
اماده، فعلی، حاضر، موجود، اکنون

now (قید)
فعلا، حالا، اکنون، اینک، در این لحظه

here (قید)
اینجا، در این جا، اکنون، در این باره، در این موقع، بدین سو

الحال، این‌دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون


فرهنگ فارسی

ازقیودزمان، حالا، این زمان، این هنگام، کنون و نون هم گفته شده
۱ - الحال این دم همین زمان حالا فعلا. ۲ - آنگاه . ۳ - بنابراین .

فرهنگ معین

( اَ ) (ق . ) ۱ - این دم . ۲ - بنابراین .

لغت نامه دهخدا

اکنون. [ اَ ] ( ق ) الحال و این زمان. ( برهان ). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان. ( ناظم الاطباء ). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است. ( از آنندراج ). این وقت. ( از انجمن آرا ). تلان. ( منتهی الارب ). این دم. همین زمان. حال. حالا. اینک. نک. نون. کنون. ایدر. ایدون. الحال. فعلاً. بالفعل. نقداً. الساعه. آنفاً. این کلمه گاهی بصورت کنون و گاهی بصورت نون مخفف شود. ( یادداشت مؤلف ) :
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا.
رودکی.
آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی.
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.
ابوالعباس.
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر.
ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.
شاکر بخاری.
من اکنون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش.
فردوسی.
که اکنون نداند کسی نام تو
ز رفتن برآید مگر کام تو.
فردوسی.
تو اکنون ره خانه دیو گیر
به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر.
فردوسی.
اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش
بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری.
منوچهری.
گفتم :... این کار را درمان چیست ؟ گفت : جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی. ( تاریخ بیهقی ). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است. ( تاریخ بیهقی ). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم...بر تخت نشست. ( تاریخ بیهقی ). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356 ). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. ( کلیله و دمنه ). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش. ( کلیله و دمنه ).
دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست
الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب.
خاقانی.
عیار شعر من اکنون عیان تواند شد
که رای روشن آن مهتر است معیارم.
خاقانی.

اکنون . [ اَ ] (ق ) الحال و این زمان . (برهان ). حالا و کنون و الحال و در این وقت و این زمان . (ناظم الاطباء). به معنی الحال و این زمان است و ایدر و الحال و فی الحال ودمان و الان و بالفعل و اینک و همینک از مترادفات آن است . (از آنندراج ). این وقت . (از انجمن آرا). تلان . (منتهی الارب ). این دم . همین زمان . حال . حالا. اینک . نک . نون . کنون . ایدر. ایدون . الحال . فعلاً. بالفعل . نقداً. الساعه . آنفاً. این کلمه گاهی بصورت کنون و گاهی بصورت نون مخفف شود. (یادداشت مؤلف ) :
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم .

رودکی .


هزارآوا به بستان در کند اکنون هزار آوا.

رودکی .


آهو ز تنگ کوه بیامد به دشت و راغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری .

رودکی .


ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فکانه کند.

ابوالعباس .


سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره .

بونصر.


ما و سر کوی ناوک و سفچ و عصیر
اکنون که درآمد ای نگارین مه تیر.

شاکر بخاری .


من اکنون شوم سوی خرگاه خویش
یکی بازجویم سر راه خویش .

فردوسی .


که اکنون نداند کسی نام تو
ز رفتن برآید مگر کام تو.

فردوسی .


تو اکنون ره خانه ٔ دیو گیر
به رنج اندر آور تن و تیغ و تیر.

فردوسی .


اکنون که طبیب آمد نزدیک به بالینش
بهتر شودش درد و کمتر شودش زاری .

منوچهری .


گفتم : ... این کار را درمان چیست ؟ گفت : جز آن نشناسم که تو اکنون به نزدیک افشین روی . (تاریخ بیهقی ). تا مقرر گردد که خاندانها یکی بود اکنون از آنچه بود نیکوتر شده است . (تاریخ بیهقی ). اکنون کارها یکرویه شد و خداوندی کریم و حلیم ...بر تخت نشست . (تاریخ بیهقی ). اکنون گفتگو می کنند و سوار و پیاده بر تعبیه می باشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). اکنون حکم مروت آن است که بردن مرا وجهی اندیشید. (کلیله و دمنه ). ای خاکسار اکنون باری تدبیری اندیش . (کلیله و دمنه ).
دعاش گفتم و اکنون امید من به خداست
الیه ادعوا برخوانم و الیه اناب .

خاقانی .


عیار شعر من اکنون عیان تواند شد
که رای روشن آن مهتر است معیارم .

خاقانی .


گریزانم از کاینات اینت همت
نه اکنون که عمری است تا می گریزم .

خاقانی .


پیشتر از خود بنه بیرون فرست
توشه ٔ فردای خود اکنون فرست .

نظامی .


تا ظن نبری که بود مجنون
زین شیفتگان که بینی اکنون .

نظامی .


- هم اکنون ؛ فوراً.بی درنگ . درزمان :
و گر نشنود بودنیها درست
بباید هم اکنون ز جان دست شست .

فردوسی .


هم اکنون ببرم سرانتان ز تن
نیابید جز کام شیران کفن .

فردوسی .


وزان پس چنین گفت با رهنمای
که او را هم اکنون ز تن دست و پای ...

فردوسی .


هم اکنون بازگرد و ویس را گوی
زنان را نیست چیزی بهتر از شوی .

(ویس و رامین ).


|| بنا بر این . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || زیرا. || هنوز. (ناظم الاطباء). || آنگاه . (فرهنگ فارسی معین ). || اما. || معهذا. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. زمان یا لحظه ای که در آن هستیم.
۲. (قید ) حالا، این زمان، این هنگام.

دانشنامه عمومی

اکنون به معنی دوره زمانی یا لحظه فعلی است که در آن قرار داریم. اکنون، پس از زمان گذشته و قبل از آینده متحقق است و زمانیست که آناً حس شده و در آن زندگی می کنیم.
الگو:زمان کنونی
امروز
لحظه کنونی ۱۵:۴۹ (ساعت کنونی) به وقت ایران، هم زمان با ‏۱۲:۱۹ به وقت جهانی، سه شنبه، ۱۱ تیر (یا سرطان) ۱۳۹۸ هجری خورشیدی مطابق با ۲ ژوئیه ۲۰۱۹ میلادی و برابر با ۲۸ شوّال ۱۴۴۰ قمری است.

اینک، این دم.


واژه نامه بختیاریکا

ای سَو؛ ب ِ نَقد

جدول کلمات

حال

پیشنهاد کاربران

زمانه ٔ حال

الان

الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون، الان

همیدون

حال الان

در این موقع

همی. [ هََ ] ( پیشوند ) به جهت استمرار و امتداد در فعل آید و پیش یا پس از فعل قرار گیرد. ( از آنندراج ) :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آیدهمی.
رودکی.
به راه اندر همی شد، شاهراهی
همی شد تا بنزد پادشاهی.
رودکی.
همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از او دل بگردان که بس بد نهاد.
ابوشکور.
به کردار، نیکی همی کردمی
وز الفغده خود همی خوردمی.
ابوشکور.
خورشید تیغ تیز تو را آب میدهد
مریخ نوک نیزه تو سان همی زند.
ابوشکور.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب.
ابوطاهر خسروانی.
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیست بخواهم شدن همی به کرانه.
کسایی.
پدرْت از غم او بکاهد همی
کنون کین او خواست خواهد همی.
فردوسی.
همی گفت بدروز و بداخترم
بد از دانش آمد همی بر سرم.
فردوسی.
برفتند گردان تازی ز جای
همی سر ندانست جنگی ز پای.
فردوسی.
از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی
مادر از کینه بر او مانند مادندر شود.
لبیبی.
زو دوست ترم هیچ کسی نیست وگر هست
آنم که همی گویم پازند قران است.
فرخی ( از لغت فرس اسدی ص 100 ) .
همی نگون شود از هیبت نهیب تو را
به ترک ، خانه خان و به هند رایت رای.
عنصری.
رزبان گفت چه رای است و چه تدبیر همی
مادر این بچگکان را ندهد شیر همی ؟
منوچهری.
همی دوم به جهان اندر از پی روزی
دو پای پر شغه و مانده با دلی بریان.
عسجدی.
ایشان در زیر قبای من همی پریدندی. ( تاریخ بیهقی ) . همی گوید ابوالفضل محمدبن حسین البیهقی. . . ( تاریخ بیهقی ) .
همچو ماهی یکی گروه از حرص
یکدگر را همی بیوبارند.
ناصرخسرو.
همی تا جهان است و این چرخ اخضر
بگردد همی گرد این گوی اغبر.
ناصرخسرو.
روزی و عمر خلق به تقدیر ایزدی
این دستها همی بنویسند و بسترند.
ناصرخسرو.
ایوان کسری به مداین. . . شاپور ذوالاکتاف بنا افکند و بعد از او چند پادشاه عمارت همی کردند تا بر دست انوشیروان عادل تمام شد. ( نوروزنامه ) .
در فراق آن نگار گلرخ شمشادقد
لاله رخسار من چون زعفران گردد همی.
رشید وطواط.
سنگی است که گوهری را همی شکند. ( گلستان ) .
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی.
حافظ.

واژه پارسی ( اکنون یا کُنون ) در زبان آلمانی به دیسه یِ ( nun: نون ) و در زبان انگلیسی به دیسه یِ ( now ) در آمده است که نشان از این دارد که این واژگان از یک بُن و ریشه هستند.
پارسی / آلمانی / انگلیسی
اکنون یا کُنون/now / nun

ایدر


کلمات دیگر: