کلمه جو
صفحه اصلی

تمیز


مترادف تمیز : پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف ، امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز، فراست، هوش، بازشناختن، فرق گذاشتن، متمایز ساختن

متضاد تمیز : کثیف

برابر پارسی : پاک، پاکیزه بودن

فارسی به انگلیسی

discernment, distinction, neat, clean, proper, well, neatly, [n.] discernment, appeal to the supreme court ofjustice, [adj. infml.] neat, cleanly, pure

clean, cleanly, neat, pure


discernment, distinction, appeal to the Supreme Court ofJustice, [informal] neat, clean, proper


فارسی به عربی

انیق , تعریف , تمییز , صافی , فرق , نظیف

مترادف و متضاد

discernment (اسم)
بینایی، درک، تشخیص، بصیرت، تمیز، دریافت

distinction (اسم)
برتری، تشخیص، سر بلندی، امتیاز، تمیز، فرق، رجحان، ترجیح

identification (اسم)
تطبیق، تمیز، شناسایی، تعیین هویت

difference (اسم)
تمیز، تفاضل، فرق، اختلاف، تفاوت، مابه التفاوت

contradistinction (اسم)
تشخیص، تمیز، فرق

discrimination (اسم)
تمیز، فرق، فرق گذاری، تبعیض

dinky (صفت)
کوچک، زیبا، شیک، تمیز

dapper (صفت)
زرنگ، شیک، تمیز، زنده دل

prim (صفت)
تمیز، رسمی و خشک، نوار ابیض

clean (صفت)
روشن، پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

spiffy (صفت)
با هوش، زیبا، عالی، خوش منظر، تمیز

neat (صفت)
مرتب، پاکیزه، تمیز، شسته و رفته

tidy (صفت)
مواظب، مرتب، پاکیزه، تمیز، نظیف

پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف ≠ کثیف


۱. پاک، پاکیزه، طاهر، طیب، منقح، نظیف ≠ کثیف
۲. امتیاز، بازشناسی، تشخیص، تمییز
۳. فراست، هوش
۴. بازشناختن
۵. فرق گذاشتن، متمایز ساختن


فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) جدا شدن فرق یافتن . ۲ - ( اسم ) جدایی باز شناختگی . جمع : تمیزات .

فرهنگ معین

(تَ مَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) جدا شدن ، فرق یافتن .


(تَ ) [ ع . تمییز ] ۱ - (مص م . ) بازشناختن . ۲ - جدا کردن . ۳ - (ص . ) پاکیزه ، پاک . ۴ - تشخیص دادن ، فرق گذاشتن .
(تَ مَ یُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) جدا شدن ، فرق یافتن .

(تَ) [ ع . تمییز ] 1 - (مص م .) بازشناختن . 2 - جدا کردن . 3 - (ص .) پاکیزه ، پاک . 4 - تشخیص دادن ، فرق گذاشتن .


لغت نامه دهخدا

تمیز. [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدا شدن و گوشه گرفتن از غیر. (از اقرب الموارد). || پاره پاره گردیدن از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


تمیز. [ ت َ ] ( از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت. ( ناظم الاطباء ) : که ایشان را تمیز نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90 ). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 333 ).
دختر طفل را نشاید خواست
تا نیاید به حد عقل و تمیز.
انوری.
بداند اینقدر هرکش تمیز است
که شکر بهر شیرینی عزیز است.
نظامی.
در او فضل دیدند و عقل و تمیز
نهادند رختش بجای عزیز.
سعدی ( بوستان ).
تمیز باید و تدبیر و رای وآنگه ملک
که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست.
سعدی ( گلستان ).
جوجه از تخم برون آیدو روزی طلبد
و آدمیزاده ندارد خبر از عقل و تمیز.
سعدی.
دیوانه می کند دل صاحب تمیز را
هرگه که التفات پریوار می کند.
سعدی.
- اهل تمیز ؛ اهل دانش. دانشمند. بافضل باهوش و کیاست. اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20 ). اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 285 ).
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
( بوستان ).
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.
( بوستان ).
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی.
سعدی.
خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش.
سعدی.
- باتمیز ؛ باهوش و بابصیرت. ( ناظم الاطباء ).
- بی تمیز ؛ بی هوش و بی بصیرت. ( ناظم الاطباء ). که قدرت تشخیص ندارد. که ادراک و فراست و بصیرت ندارد :
درویشی اگر بی تمیز و علمی
هرچند که با مال و ملک وجاهی.
ناصرخسرو.
ازبهر آنکه تا بره گیری ز دیگری
ای بی تمیز، مر دگری را شدی بره.
ناصرخسرو.
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از این بی تمیز.
سعدی ( بوستان ).
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی بردعزیز است.
سعدی ( گلستان ).
کاوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی ( گلستان ).
|| فرق و امتیاز و تشخیص. ( ناظم الاطباء ). شناختن از... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بازدانستن از هم. بازدانستن از یکدیگر. ( یادداشت ایضاً ). بازشناختن. جدا کردن. برتری دادن چیزی رابر چیزی. ( فرهنگ فارسی معین ).

تمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 333).
دختر طفل را نشاید خواست
تا نیاید به حد عقل و تمیز.

انوری .


بداند اینقدر هرکش تمیز است
که شکر بهر شیرینی عزیز است .

نظامی .


در او فضل دیدند و عقل و تمیز
نهادند رختش بجای عزیز.

سعدی (بوستان ).


تمیز باید و تدبیر و رای وآنگه ملک
که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست .

سعدی (گلستان ).


جوجه از تخم برون آیدو روزی طلبد
و آدمیزاده ندارد خبر از عقل و تمیز.

سعدی .


دیوانه می کند دل صاحب تمیز را
هرگه که التفات پریوار می کند.

سعدی .


- اهل تمیز ؛ اهل دانش . دانشمند. بافضل باهوش و کیاست . اهل بصیرت : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 20). اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 285).
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.

(بوستان ).


وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.

(بوستان ).


دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی .

سعدی .


خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش .

سعدی .


- باتمیز ؛ باهوش و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
- بی تمیز ؛ بی هوش و بی بصیرت . (ناظم الاطباء). که قدرت تشخیص ندارد. که ادراک و فراست و بصیرت ندارد :
درویشی اگر بی تمیز و علمی
هرچند که با مال و ملک وجاهی .

ناصرخسرو.


ازبهر آنکه تا بره گیری ز دیگری
ای بی تمیز، مر دگری را شدی بره .

ناصرخسرو.


یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از این بی تمیز.

سعدی (بوستان ).


مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی بردعزیز است .

سعدی (گلستان ).


کاوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.

سعدی (گلستان ).


|| فرق و امتیاز و تشخیص . (ناظم الاطباء). شناختن از... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازدانستن از هم . بازدانستن از یکدیگر. (یادداشت ایضاً). بازشناختن . جدا کردن . برتری دادن چیزی رابر چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
- تمیز ارواح ؛ اول تواریخ ایام 12:10 یکی از بخششهای ایزد سبحانه است که بواسطه ٔ آن امکان دارد که ارواح را امتحان کرده حق و باطل آنها را معین نمود. اول یوحنا 4:1 و در زمان سلف انبیاء کذبه و ارواح شریره بسیاری در کلیسا یافت می شدند و بسیاران (کذا) نیز مثل سیمون در پی تحصیل این مطلب بودند که خارق عادتی از ایشان سرزند و پرواضح است که بواسطه ٔ همین بهره و بخشش بود که پطرس تزویر حنانیا و پولس ، حیله ٔ علیم ساحر را معین فرمود. (قاموس کتاب مقدس ).
- دیوان تمیز ؛ یکی از محاکم وزارت دادگستری که متهمان محکوم از آراء صادره در آن دادگاه فرجام خواهند. وظیفه ٔ این محکمه ٔ عالی رسیدگی به احکام صادره از محاکم قبلی است . دیوان کشور. (فرهنگ فارسی معین ). آقای جعفری لنگرودی در ذیل فرجام آرد: محکمه ٔ عالی فوق جمع محاکم کشور را گویند سابقاً آن را تمیز می گفتند... (فرهنگ حقوقی ص 203). دیوان عالی تمیز. دیوان عالی کشور. محکمه ٔ تمیز. رجوع به ترکیب بعد شود.
- محکمه ٔ تمیز ؛ محکمه ٔ نقض و ابرام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محکمه ای که در آن احکام محاکم استنیاف مورد بررسی قرار می گیرد و در نتیجه ٔ آن احکام نقض یا ابرام می شوند. رجوع به ترکیب قبل شود.
|| (ص ) پاک و پاکیزه . (از ناظم الاطباء). در تداول عامه ، پاک . پاکیزه . و تمیزکردن و تمیز شدن دو مصدر مرکب از آن متداول است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
بپوشیده آن جامه های تمیز
بدیدار نیکو بقیمت عزیز.

شمسی (یوسف زلیخا چ 1 تهران ص 77).


- تمیز بودن ؛ پاکیزه بودن . (ناظم الاطباء). || بازشناسی . بازشناخت . (فرهنگ فارسی معین ). || کارشناسی . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

جدا شدن، فرق و جدایی پیدا کردن.
۱. پاک، پاکیزه.
۲. فرق و امتیاز.
۳. هوش و فراست.
* تمیز بودن: (مصدر لازم ) پاک و پاکیزه بودن.
* تمیز دادن: (مصدر متعدی ) بازشناختن، فرق گذاشتن و تشخیص دادن.
* تمیز کردن: (مصدر متعدی ) پاک و پاکیزه کردن.

۱. پاک؛ پاکیزه.
۲. فرق و امتیاز.
۳. هوش و فراست.
⟨ تمیز بودن: (مصدر لازم) پاک و پاکیزه بودن.
⟨ تمیز دادن: (مصدر متعدی) بازشناختن؛ فرق گذاشتن و تشخیص دادن.
⟨ تمیز کردن: (مصدر متعدی) پاک و پاکیزه کردن.


جدا شدن؛ فرق و جدایی پیدا کردن.


دانشنامه عمومی

تمیز (نحو) یا متمم مفعولی یا مسند مفعولی: یکی از عناصر جمله
اتاق تمیز
دیوان تمیز: مربوط به فرجام خواهی

دانشنامه آزاد فارسی

تَمَیُّز
اصطلاح فلسفی، به معنی جداشدنِ ماهیتی از سایر ماهیات؛ تمیز به خلافِ تشخّص که وصف وجود است، وصفِ اضافی ماهیات بوده هم در جدایی مفاهیم کلی از یکدیگر مانند «انسان» و «حیوان» و هم در جدایی مفاهیم جزئی مانند «ابن سینا» و «فارابی»، قابل اعتبار است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَمَیَّزُ: متلاشی وپاره پاره شود(ازکلمه تمیز به معنای تقطع و تفرق است )
معنی خَبَرٍ: علم (وعلم به معنی تشخیص و تمیز دادن) -خبر
معنی عِلْمَ: علم - دانش - تشخیص و تمیز دادن (کلمه علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود)
معنی خُبْراً: علم (وعلم به معنی تشخیص و تمیز دادن وخبرت :به معنای این است که شخص خبره صورت علمیهای را که در ذهن دارد آنچنان بدان احاطه داشته باشد که بداند از مقدمات آن چه نتائجی بر آن مترتب میشود
معنی فَاصِلِینَ: داوران - جداکنندگان (فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از دیگری متمایز ...
معنی فَصْلِ: جدایی (فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از دیگری متمایز میشود )
معنی یَفْصِلُ: داوری می کند - جدایی می اندازد (از فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از...
معنی خَمْرِ: هر مایع مست کننده - انگور( مایعی که اصلا به این منظور درستش میکنند ، و اصل در معنایش ستر ( پوشیدن ) است ، و اگر مسکر را خمر و پوشاننده خواندند ، بدین جهت است که عقل را میپوشاند ، و نمیگذارد میان خوب و بد و خیر و شر را تمیز دهد ، روپوش را هم که زنان ب...
معنی یَسْتَنبِطُونَهُ: در طلب مشخص کردن درستی و نادرستی آن هستند - آن را تشخیص می دهند - آن را استنباط می کنند (کلمه استنباط به معنای استخراج نظریه و رأی از حال ابهام به مرحله تمیز و شناسائی است و اصل این کلمه از نَبط به معنای اولین دلو آبی است که از چاه بیرون میآید. عبا...
ریشه کلمه:
میز (۴ بار)

«تَمَیَّزُ» به معنای متلاشی شدن و پراکنده گشتن است و در اصل «تتمیز» بوده است.
میز وتمییزه به معنی فصل وجدا کردن است. راغب جدا کردن بین متشابهات گفته است . خدا مومنان را در آنچه هستید نخواهد گذاشت تا ناپاک را از پاک جدا کند. . ای گناهکاران امروز از نیکوکاران جدا و منفصل شوید. تمیز: جدا شدن و تمیز از غیظ تکه تکه شدن از خشم است . نزدیک است جهنم از خشم بترکد و تکه تکه شود هر وقت جمعی در آن افکنده شوند خازنان گویند آیا انذار کننده‏ای به شما نیامد؟! در «جَهَنَّم» گفته‏ایم که آن شعور و سخن گفتن ودیدن دارد، این آیه نیز دلیل شعور جهنم است و به قولی در انتقام از گناهکاران به انسان خشمگین تشبیه شده است.

واژه نامه بختیاریکا

پرچ

جدول کلمات

پاک

پیشنهاد کاربران

پاکیزه





واژه آریایی است نه سامی

( = بازشناختن ) این واژه عربی می باشد و پارسی آن اینهاست:
پوراس ( سنسکریت: پورَسکارَ )
اَوَچید ( سنسکریت: اَوَچِدَکَ )
ویچِد ( سنسکریت: ویچهِدَ )
اوساب ( سنسکریت: اوتْساهَ )

واژهپارسی_ آریایی تمیز دارای سه مانا است: الف - بسیار پاک ب - استادانه - ج - تشخیص.
الف - تمیز ( ت=بسیار میز= پاک ) لغت میز که در سنسکریت به شکل medhya मेध्य آمده به مانای پاک clean و لغت tu* که شکل اسلی پیشوند تَ به مانای بزرگ، شایسته، بهینه، سترگ، زیاد و خوب great - good است و در واژگان تلب - طلب ( لب=تمنا ) و تمیز ( میز=پاک ) و تنز - طنز ( نز=شوخی ) و تَلاش ( لاش=کوشش سخت ) نیز به کار رفته است.
ب - تمیز ( تم ایز=استادانه ) - پیشوند تَم به مانای کامل بسیار ( ضد کم ) و ایز به مانای استادی است. تمیز کار کردن=استادانه کار کردن.
ج - تمیز ( تم ایز=تشخیص ) - پیشوند تَم به معنای کامل بسیار و ایز به مانای حکم دادن و سواکردن چیزها از یکدیگر است.
*پیرس ( منبع ) : Khotanese Texts, Volume 7 By Harold Walter Bailey




جدا شناسی
جدا شناختن

نقل است که صادق از ابو حنینفه پرسید که: عاقل کیست؟
گفت: آنکه تمیز کند میان خیر و شر.
صادق گفت: بهایم نیز تمیز توانند کرد، میان آنکه او را بزنند و آنکه او را علف دهند.
ابوحنیفه گفت: نزدیک تو عاقل کیست.
گفت: آنکه تمیز کند میان دو خیر و دو شر تا از دو خیر خیر الخیرین اختیار کند و از دو شر خیر الشرین بر گزیند.

( تذکره الاولیا - عطار نیشابوری )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

گفته اند که صادق از ابو حنیفه پرسید که : دانا کیست؟
گفت: آنکه جدا شناسد میان خوب و بد.
صادق گفت: چارپایان نیز جدا شناسند میان آنکه او را بزنند و آنکه او را توشه دهند.
ابو حنیفه گفت: نزدیک تو دانا کیست؟
گفت: آنکه جداشناسد دو خوب را از دو بد تا از دو خوب بهترین و از دو بد کمترین را بر گزیند.


باسلام، کاش دراین برنامه فوق العاده ترتیبی اتخاذ کنید تامثل کتابهای دیکشنری، وقتی کلمه ای معنا میشود، اولا ازلحاظ گرامی، بلافاصله درجلو کلمه، نوع گرامری آن و بعد حروف فنوتیک وآوانگاری هم ذکرشود، مثلا اینجا تمیز، صفت است، اسم آن :تمیزی، قید: به تمیزی، فعل: تمیز کردن، . . . . البته برای کلمات انگلیسی وبرای دانشجویان ومحققین اهمیت بسزایی دارد، سپاس از مدیروتیم محترم آبادیس


کلمات دیگر: