تمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء)
: که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص
333).
دختر طفل را نشاید خواست
تا نیاید به حد عقل و تمیز.
انوری .
بداند اینقدر هرکش تمیز است
که شکر بهر شیرینی عزیز است .
نظامی .
در او فضل دیدند و عقل و تمیز
نهادند رختش بجای عزیز.
سعدی (بوستان ).
تمیز باید و تدبیر و رای وآنگه ملک
که ملک و دولت نادان سلاح جنگ خداست .
سعدی (گلستان ).
جوجه از تخم برون آیدو روزی طلبد
و آدمیزاده ندارد خبر از عقل و تمیز.
سعدی .
دیوانه می کند دل صاحب تمیز را
هرگه که التفات پریوار می کند.
سعدی .
-
اهل تمیز ؛ اهل دانش . دانشمند. بافضل باهوش و کیاست . اهل بصیرت
: اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
20). اهل تمیز را اندک ازبسیار کافی بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
285).
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز.
(بوستان ).
وگر بی تکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیز است عار.
(بوستان ).
دنیا پلی است رهگذر دار آخرت
اهل تمیز خانه نگیرند برپلی .
سعدی .
خرد باشد به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش .
سعدی .
-
باتمیز ؛ باهوش و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
-
بی تمیز ؛ بی هوش و بی بصیرت . (ناظم الاطباء). که قدرت تشخیص ندارد. که ادراک و فراست و بصیرت ندارد
: درویشی اگر بی تمیز و علمی
هرچند که با مال و ملک وجاهی .
ناصرخسرو.
ازبهر آنکه تا بره گیری ز دیگری
ای بی تمیز، مر دگری را شدی بره .
ناصرخسرو.
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از این بی تمیز.
سعدی (بوستان ).
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی بردعزیز است .
سعدی (گلستان ).
کاوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.
سعدی (گلستان ).
|| فرق و امتیاز و تشخیص . (ناظم الاطباء). شناختن از... (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازدانستن از هم . بازدانستن از یکدیگر. (یادداشت ایضاً). بازشناختن . جدا کردن . برتری دادن چیزی رابر چیزی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
تمیز ارواح ؛ اول تواریخ ایام
12:
10 یکی از بخششهای ایزد سبحانه است که بواسطه ٔ آن امکان دارد که ارواح را امتحان کرده حق و باطل آنها را معین نمود. اول یوحنا
4:
1 و در زمان سلف انبیاء کذبه و ارواح شریره بسیاری در کلیسا یافت می شدند و بسیاران (کذا) نیز مثل سیمون در پی تحصیل این مطلب بودند که خارق عادتی از ایشان سرزند و پرواضح است که بواسطه ٔ همین بهره و بخشش بود که پطرس تزویر حنانیا و پولس ، حیله ٔ علیم ساحر را معین فرمود. (قاموس کتاب مقدس ).
-
دیوان تمیز ؛ یکی از محاکم وزارت دادگستری که متهمان محکوم از آراء صادره در آن دادگاه فرجام خواهند. وظیفه ٔ این محکمه ٔ عالی رسیدگی به احکام صادره از محاکم قبلی است . دیوان کشور. (فرهنگ فارسی معین ). آقای جعفری لنگرودی در ذیل فرجام آرد: محکمه ٔ عالی فوق جمع محاکم کشور را گویند سابقاً آن را تمیز می گفتند... (فرهنگ حقوقی ص
203). دیوان عالی تمیز. دیوان عالی کشور. محکمه ٔ تمیز. رجوع به ترکیب بعد شود.
-
محکمه ٔ تمیز ؛ محکمه ٔ نقض و ابرام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محکمه ای که در آن احکام محاکم استنیاف مورد بررسی قرار می گیرد و در نتیجه ٔ آن احکام نقض یا ابرام می شوند. رجوع به ترکیب قبل شود.
|| (ص ) پاک و پاکیزه . (از ناظم الاطباء). در تداول عامه ، پاک . پاکیزه . و تمیزکردن و تمیز شدن دو مصدر مرکب از آن متداول است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
: بپوشیده آن جامه های تمیز
بدیدار نیکو بقیمت عزیز.
شمسی (یوسف زلیخا چ 1 تهران ص 77).
- تمیز بودن ؛ پاکیزه بودن . (ناظم الاطباء). || بازشناسی . بازشناخت . (فرهنگ فارسی معین ). || کارشناسی . (فرهنگ فارسی معین ).