کلمه جو
صفحه اصلی

اطلاع


مترادف اطلاع : آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین

برابر پارسی : آگاهی، آگاهبود، پیام، گزارش

فارسی به انگلیسی

acquaintance, awareness, communication, information, intelligence, notice, notification, tip-off, warning, word, news, tidings

information, news


acquaintance, awareness, communication, information, intelligence, notice, notification, tip-off, warning, word


فارسی به عربی

إِحَاطَة
حقیقة , معرفة , معلومات , نصیحة

إِحَاطَة


مترادف و متضاد

knowledge (اسم)
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف

information (اسم)
خبر، اطلاع، اخبار، سوابق، اطلاعات، مفروضات، سراغ، معلومات، اگاهگان، پرسشگاه، استخبار

awareness (اسم)
اگاهی، اطلاع، هشیاری، معرفت

learning (اسم)
فراگیری، اطلاع، معرفت، فضیلت، عرفان، دانش، یادگیری، فضل وکمال

notification (اسم)
خبر، تذکر، اطلاع، اخطار، اگاهسازی

advice (اسم)
خبر، اگاهی، نصیحت، مشورت، اندرز، نظر، پند، رایزنی، مصلحت، صوابدید، اطلاع

notice (اسم)
خبر، توجه، اعلان، اگهی، اطلاع، اخطار

datum (اسم)
اطلاع، ماخذ، داده

know-how (اسم)
اطلاع، فوت و فن، معلومات خاص، کاردانی

آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین


فرهنگ فارسی

واقف گردیدن، دیده ورشدن، آگاه شدن، درفارسی به معنی آگاهی وخبرمیگویند، اطلاعات جمع
( مصدر ) آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن . جمع : اطلاعات .
اطلاع ستاره و خورشید پدید آمدن آن اطلاع ستاره طلوع کردن آن . یا قی کردن .

← اطلاعات


فرهنگ معین

(اِ طِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آگهی یافتن ، با خبر شدن . ج . اطلاعات .

لغت نامه دهخدا

اطلاع. [ اِ] ( ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن. ( از متن اللغة ). || قی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). قی کردن آدمی. ( آنندراج ). || اطلاع معروف به کسی ؛ نیکویی کردن با وی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نیکوئی کردن با کسی. ( ناظم الاطباء ). || اطلاع رامی ؛ از بالای هدف گذرانیدن تیر را. ( از منتهی الارب ). از بالای نشانه گذرانیدن تیر را. ( ناظم الاطباء ). از سر آماج گذرانیدن تیر را. ( آنندراج ). گذشتن تیر تیرانداز از بالای نشانه. و عبارت اساس چنین است : گذشتن تیر تیراندازاز سر نشانه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان ؛ شتابانیدن او را. ( منتهی الارب ).شتابانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). || اطلاع کسی را بر رازش ؛ آگاهانیدن او را. ( از منتهی الارب ). وقوف دادن کسی رابر سرّ خود. ( آنندراج ). آگاهانیدن کسی را بر راز خویشتن. ( ناظم الاطباء ). اطلاع فلان بر رازش ؛ آشکار کردن آن را برای وی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه برآوردن درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اطلاع نخل ؛ بیرون آمدن شکوفه نخستین آن. ( از اقرب الموارد )؛ پدید آمدن طَلْع آن. ( ازمتن اللغة ). || برآوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || بیرون آمدن گیاه. ( از اقرب الموارد ). بیرون آمدن کشت. ( از متن اللغة ). || دیده ور گردانیدن. ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 14 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دیده ور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ) ( زوزنی ). || بربالای چیزی برآمدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ). || بر چیزی مشرف شدن. ( از اقرب الموارد ).اطلاع سر کسی ؛ مشرف شدن بر چیزی. || بر بالای کوه برآمدن. ( از متن اللغة ). || اطلاع فلان بر کسی ؛ آمدن وی بناگاه. ( از اقرب الموارد ). هجوم کسی. ( از متن اللغة ). || اطلاع به فجر؛ نگریستن بدان هنگام برآمدن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاع خرمابن ؛ مشرف شدن آن بر گرداگردش. ( از متن اللغة ). رجوع به مُطلعة شود. || اطلاع کسی را بر چیزی ؛ دانا کردن وی را. || اطلاع خرمابن ؛ دراز شدن نخیل. ( از متن اللغة ).

اطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر کاری . (آنندراج ). واقف گردیدن و دیده ور شدن بر باطن چیزی . (ناظم الاطباء). || اطلاع به زمینی ؛ رسیدن آن را. (از منتهی الارب ). رسیدن زمینی را. (ناظم الاطباء). اطلاع به زمین پست و هموار؛ رسیدن بدان . (از متن اللغة). || اطلاع بر کسی ؛آمدن نزد وی و متوجه شدن . (از منتهی الارب ). آمدن نزد کسی . (ناظم الاطباء) . بناگاه نزد کسی آمدن . (از اقرب الموارد). || اطلاع از کسی ؛ پنهان گردیدن . از لغات اضداد است . (ازمنتهی الارب ). پنهان گردیدن . (ناظم الاطباء). || برآمدن آفتاب و جز آن . || واقف گردیدن بر کاری . و یعدی بعلی ̍. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || بر بالای چیزی برآمدن .(آنندراج ). || شکوفه برآوردن خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || آگاه شدن خواستن و آموختن . منه قوله تعالی : هل انتم مطلعون فاطلع ؛ ای هل انتم تحبون ان تطلعوا فتعلموا این منزلتکم من منزلةالجهنمیین فاطّلع المسلم فرأی قرینه فی سواءالجحیم . و در قرائت بعض مطلعون کمحسنون فاطلع آمده . (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، خبر و آگاهی . باالفاظ دادن و نمودن و شدن و یافتن منضم شده مصادر مرکب میسازد و با لفظ «اطلاع کردن » غلط است . (فرهنگ نظام ). علم و وقوف و آگاهی و هش و دانایی . (ناظم الاطباء). با لفظ بودن و دادن و یافتن مستعمل :
گوش رابندد طمع در استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع .

مولوی .


طَمْعِ لوت و طَمْعِ آن ذوق و سماع
مانع آمد عقل او را ز اطلاع .

مولوی .


کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد. (گلستان ).
واعظ نادان چه گوید از جمال روی دوست
چون به سرّ این سخن هرگز نبودش اطلاع .

اسیر لاهیجی (از آنندراج ).


- بااطلاع ؛ مطلع. آگاه . باخبر. رجوع به اطلاع شود.
- بی اطلاع ؛ بیخبر. ناآگاه . رجوع به اطلاع شود.
- کم اطلاع ؛ آنکه معلومات اندک دارد. آنکه آگاهی ناچیز دارد. رجوع به اطلاع شود.

فرهنگ عمید

۱. واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن.
۲. (اسم ) آگاهی، خبر.

دانشنامه آزاد فارسی

اطّلاع
روزنامۀ خبری و نیمه رسمی، چاپ تهران. به دستور مستقیم ناصرالدین شاه، در ۲۷ ربیع الثانی ۱۲۹۸، در چاپخانۀ «دارالطّباعۀ دولتی»، زیر نظر محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتمادالسلطنه)، انتشار یافت. این روزنامه را می توان ضمیمۀ روزنامۀ رسمی ایران دانست. به انتشار خبرهای خارجی گرایش داشت و آن ها را تحت عنوان «تلگراف های خارجه» به چاپ می رساند. در سال بیست وپنجم (۱۳۲۱ق) به خبرها و مسائل داخلی نیز پرداخت و جداگانه هم به فروش می رفت. این روزنامه از نظر انعکاس اخبار و اوضاع سیاسی و حوادث اروپا و امریکا در آن دوره و همچنین آگاهی بر متون و قراردادها و امتیازات دولتی و اسناد اهمیت دارد. حاوی قراردادها و اسناد مربوط به سیاست خارجی بود. تا ۱۳۲۵ منتشر می شد.

فرهنگ فارسی ساره

آگاهی، آگاهبود


فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاع رسانی] ← اطلاعات

پیشنهاد کاربران

دانستن

دانش

اینرا هم اطلاع داشته باشید که فقط دو تن از معلم ها متاهلند.

برابر پارسی ( اطلاع ) ، واژه ( اَزدا=information ) می باشد. رویه ی 300 از نسک بنیادهای منطق نگریک ترگویه ای از ادیب سلطانی. ( اطلاعات= اَزداها )
واژه ( اَزدِش ) را نیز می توان به جای ( اطلاع ) بکار برد.
همچنین است:
informative = اَزدمند=آگاهی بخش= دارای اطلاعات
informativeness = اَزدمندی= آگاهی بخشی
inform = ازدیدن ( بُن گذشته=ازدید - بن آینده=اَزد ) =اطلاع دادن=آگاهی رساندن

《 پارسی را پاس بِداریم》
اِطِّلاع
واژه ای اَست که بُن وَ سِتاکِ آن پارسی وَلی دَر دَستگاهِ واژه سازیِ اَرَبی گَردانده ( صَرف ) شُده اَست . سِتاکِ اِطِّلاع اَز ریشه یِ طَلَعَ به مینه یِ روشَنی دَر ریختارِ ( باب ) اِفتِعال بَرساخته شُده وَ می گُمانَم که بَرایِ داشتِ واتِ ط به جایِ واتِ ت دَر اِفتِعال واتِ ت زُدوده و واتِ ط را دوبار می لَبَند یا تَلَفُّظ می کُنَند.
سِتاکِ طَلَعَ بَرمی گَردَد به تَلا = زَر دَر پارسی ، دَر زَبانِ اَرَبی به تَلا/ تِلا ذهب می گویَند. اَگر بِخاهیم اَز این ریشه یِ پارسی کارپایه وَ واژه هایی بَرسازیم :
تَلیدَن ، تَلانَدن ، تَلَنده ، تَلِش ، تَلاک ، تَلانه وَ . . .
تَلیدَن را این گونه می تَوان پِیمید/ فَهمید که با دانِستَن یا دیدَنِ چیزی یا نَهاده ای آن چیز بَرای کَسی روشَن می شَوَد وَ اَز تاریکی بَرمی آیَد.
هَر چَند واژه های اَزدیدَن ، اَرداییدَن هَم پَزیرُفتَنی ست.
واژه هایِ پیش نَهادی دیگَر :
پیش شِناختَن ، پیش دانِستَن ، بَردانِستَن ، اَزشِناختَن ،
زُشناختَن ، اَزدانِستَن ، اَفروزیدَن ، اَزروختَن
واژه یِ آگاهی بَرابَر نَهادِ وُقوف اَست.


خبردار. . . . . اگاهی. . . مطلع. . . . .


کلمات دیگر: