کلمه جو
صفحه اصلی

تعلل


مترادف تعلل : اهمال، بهانه جویی، بهانه تراشی، تأخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه، بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن، درنگ کردن، طفره رفتن

فارسی به انگلیسی

delay, procrastination, making excuses

making excuses, procrastination


delay, procrastination


مترادف و متضاد

cunctation (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر، قصور، تعویق

delay (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر

ca'canny (اسم)
تعلل

اهمال، بهانه‌جویی، بهانه‌تراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه


بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن


درنگ کردن، طفره رفتن


۱. اهمال، بهانهجویی، بهانهتراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه
۲. بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن
۳. درنگ کردن، طفره رفتن


فرهنگ فارسی

علت تراشیدن، بهانه آوردن، درنگ کردن، سرگرم کردن
۱ - ( مصدر ) بهانه کردن بهانه آوردن بهانه جستن . ۲ - درنگ کردن . ۳ - ( اسم ) بهانه جویی . جمع تعللات .

فرهنگ معین

(تَ عَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - درنگ کردن . ۲ - بهانه آوردن .

لغت نامه دهخدا

تعلل. [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) مشغول داشتن در کار یابسنده کردن به آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مشغول شدن به کاری. ( آنندراج ). || روزگار گذاشتن و به چیزی بهانه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بهانه کردن. ( زوزنی ) ( دهار ). علت انگیختن و سبب پرسیدن و معنی تأخیر و بهانه جویی از آن مراد باشد.... حجت انگیختن و چون حجت باعث درنگ باشدو تأخیر میشود لهذا مجازاً بمعنی درنگ و تأخیر مستعمل می شود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تأخیر و درنگی و دفعالوقت. عذر و بهانه و ایراد و اعتراض. ( ناظم الاطباء ).... حجت آشکار کردن و تمسک به آن. ( از اقرب الموارد ) : اگر آنچه مثال دادیم و به تعلل و مدافعتی مشغول شده اند ناچار ما را باز باید گشت.
تعلل به کار جهان کی رواست
که تأخیر را فتنه ها در قفاست.
( از خزان بهار کاشف شیرازی ).
|| بازی کردن بازن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بیرون آمدن زن از ایام نفاس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || علالت ناقه دوشیدن و آن شیر جمعشده میان روز، بعد از دوشیدن اول است. ( از اقرب الموارد ). || به اصطلاح اطباء اندک اندک خوردن چیزی را. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. علت تراشیدن، بهانه آوردن.
۲. [مجاز] درنگ کردن.
۳. خود را به چیزی سرگرم ساختن.

دانشنامه عمومی

تعلل یا فردا فکنی یا اهمال کاری (به انگلیسی: procrastination) به تعویق انداختن مداوم کارها را گویند و ساز و کاری است که فرد وظایف خود را به طور متوالی به زمان و روز دیگری معوق می کند و به جای انجام آن ها به امور جزئی دیگر می پردازد.
پرهیز از مواجهه یک روش دفاعی که در آن شخص از قرار گرفتن در شرایط استرس زا می پرهیزد.
حواس پرتی یا عوامل ناشی از اختلال کم توجهی - بیش فعالی
کم پنداری، از دست دادن موقعیت ها با توجیه بی ارزش بودن آنها. «گربه دستش به گوشت نمی رسه، میگه بو میده».
قیاس با پایینترین ها، فرد خود را با کسانی که در وضعیت بدتری از او قرار دارد مقایسه و تصور می کند که خودش در وضع بدی نیست.
به شوخی گرفتن.
نسبت دادن به عوامل خارجی، مثلاً: من کارم را انجام نمی دهم چون کاری که به من واگذار کرده اند عادلانه نیست.
انکار، یعنی اصرار بر اینکه کار انجام نشده مهم نبوده و کار دیگر از آن مهم تر بوده است.
تنبلی، به فردا انداختن کار، فقط به خاطر آنکه شخص تنبل تر از آن است که کار را انجام دهد.
بسط ارزش ها راضی و سرفراز به آنچه فرد در این بازه زمانی انجام داده، بی توجه به اینکه قرار بوده کار دیگری را انجام دهد.
رفتار فردا فکنی سه ویژگی دارد: رفتاری غیرضروری است، وقت بر است، و به نتیجه مستقیمی ختم نمی شود.
برخی عواملی که برای فردا فکنی برشمرده اند عبارتند از:
آلبرت الیس، دانشمند حوزه ­ی روان­شناسی، و ویلیام جی نال، صاحب­ نظر زمینه­ ی تعلیم و تربیت، درکتاب "روان­شناسی اهمال­ کاری" سه علت اصلی برای فردا افکنی(اهمال کاری)

درنگ، صبر.


واژه نامه بختیاریکا

پاسِر پاسِر؛ پا پا؛ پَسه پَسِه؛ دِپ دِپ؛ سِنگ سنگ؛ سپ سپ؛ کِند کند

پیشنهاد کاربران

بهانه آوردن

کوتاهی کرده

دست دست کردن

این پا آن پا نمودن

به پندار من، هیچکدام از برابرهای پارسی یاد شده در بالا، آرشِ باریک واژه ی از ریشه عربی �تعلل� نیستند؛ حتا �درنگ� و �درنگ کردن� را می توان با چشم پوشی پذیرفت.

کوتاهی کردن

هانیه میرزاجانی
تعلل: علت خواستن

دلیل آوردن برای انجام کاری

علت خواستن


اهمال کردن

دلیل اوردن

آن معنی درست است که در فرهنگ جا افتاده، و معمول باشد. که آنهم همان ( به تاخیر انداختن، از روی غرض، بیخودی ) والا همه میدانیم که معنی لغوی، و ریشه ای کلمه. بنابراین ( درنگ ) بهترین معنی باشد

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
درنگ از بهر آن افتاد در راه
که تا از شغلها فارغ شود شاه.
نظامی.


کلمات دیگر: