کلمه جو
صفحه اصلی

مسرح

عربی به فارسی

تلاتر , تماشاخانه , بازيگر خانه , تالا ر سخنراني


فرهنگ فارسی

( اسم ) آلتی که بوسیل. آن موها را منظم و مرتب کنند شانه جمع : مسارح .

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چراگاه . ۲ - تماشا - خانه .
(مِ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه .

(مَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چراگاه . 2 - تماشا - خانه .


(مِ رَ) [ ع . ] (اِ.) آلتی که به وسیلة آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه .


لغت نامه دهخدا

مسرح. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) چراگاه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). مرعی. ( اقرب الموارد ). ج ، مَسارح. ( منتهی الارب ) :
می رهم زین چار میخ چارشاخ
میجهم در مسرح جان زین مناخ.
مولوی.
مثنوی را مسرح و مشروح ده
صورت امثال او را روح ده.
مولوی.
|| مکانی که برای نمایش دادن داستانها از آن استفاده می شود. ( از المنجد ). صحنه. صحنه تآتر. صحنه نمایش. سن.

مسرح. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) شانه. ( منتهی الارب ). مشط. ج ، مسارح. ( اقرب الموارد ).

مسرح. [ م ُ س َرْ رَ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسریح. رجوع به تسریح شود.

مسرح . [ م َ رَ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرعی . (اقرب الموارد). ج ، مَسارح . (منتهی الارب ) :
می رهم زین چار میخ چارشاخ
میجهم در مسرح جان زین مناخ .

مولوی .


مثنوی را مسرح و مشروح ده
صورت امثال او را روح ده .

مولوی .


|| مکانی که برای نمایش دادن داستانها از آن استفاده می شود. (از المنجد). صحنه . صحنه ٔ تآتر. صحنه ٔ نمایش . سن .

مسرح . [ م ِ رَ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ). مشط. ج ، مسارح . (اقرب الموارد).


مسرح . [ م ُ س َرْ رَ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسریح . رجوع به تسریح شود.


پیشنهاد کاربران

مَسرح بمعنی نمایشگاه محل نمایش



کلمات دیگر: