عزیمه عزیمت تعویذ و افسون
عزیمه
فرهنگ فارسی
عزیمه عزیمت تعویذ و افسون
لغت نامه دهخدا
عزیمة. [ ع َ م َ ] (ع اِمص ، اِ) اراده ٔ مؤکد.(از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). صریمة. مَریر. مریرة [ م َ رَ / م ِرْ ری رَ ] . اندیشه . آهنگ . عزیمت . رجوع به عزیمت شود. || تعویذ. (ناظم الاطباء). رقیة. (اقرب الموارد). افسون . (دهار). عزیمت . رجوع به عزیمت شود. || آیه ای از قرآن مجید که بر آفت رسیده به امید به شدن میخوانند. (ناظم الاطباء). ج ، عَزائم (اقرب الموارد)، عَزیم . (ناظم الاطباء). رجوع به عزائم شود. || (اصطلاح اصول ) لفظی است که در برابر رخصت ایراد شود و آن شامل فرض و واجب و سنت و نفل و مباح و حرام و مکروه باشد. و برخی گفته اند فقط شامل فرض و واجب و حرام و مکروه است ، زیرا سنت برای تکمیل فرایض و تبع آن وضع شده و همچنین نفل برای جبران نقص در تمکن عزیمت وضع گردیده ، و آن فرض باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). احکام کلی است که ابتدا مشروع شده است ، و مخصوص به بعضی از مکلفان دون بعضی دیگر، یا حالی دون حالی نمی باشد مانند نماز و روزه . (از فرهنگ علوم عقلی از موافقات ). اسم است آنچه را اصل مشروعات باشد بدون تعلق به عوارض . (از تعریفات جرجانی ). || (اصطلاح فلسفه ) اراده ٔ مؤکده است که اجماع نامیده میشود. (از فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به اجماع شود. || (اصطلاح حقوق ) آنچه قانوناً افراد ملزم به ارتکاب آن هستند، در برابر رخصت که ارتکاب آن بسبب عذر قانونی مجاز باشد. و آن را در حقوق جدید با اصطلاح تکلیف بیان میکنند. (از فرهنگ حقوقی ).
عزیمة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن و کوشش کردن . (از منتهی الارب ). دل بر کاری نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). عزم [ ع َ / ع ُ ] . عَزیم . معزم [ م َ زَ / زِ ] . عُزمان . و رجوع به عَزم شود.