کلمه جو
صفحه اصلی

صمل

فرهنگ فارسی

مرد قوی جثه گرد اندام

لغت نامه دهخدا

صمل. [ ص َ ] ( ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی. || سخت شدن و درشت گردیدن چیزی. || خشک و خشن گردیدن درخت بدان جهت که آب نیابد. || بازایستادن از طعام. ( منتهی الارب ).

صمل. [ ص َ ] ( ع اِ ) صمل الشجر؛ یبسی و خشونت درخت. ( منتهی الارب ).

صمل. [ ص ُ م ُل ل ] ( ع ص ) مرد قوی جثه گرداندام. || حافر صمل ؛ سم سخت و استوار. ( منتهی الارب ).

صمل . [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی . || سخت شدن و درشت گردیدن چیزی . || خشک و خشن گردیدن درخت بدان جهت که آب نیابد. || بازایستادن از طعام . (منتهی الارب ).


صمل . [ ص َ ] (ع اِ) صمل الشجر؛ یبسی و خشونت درخت . (منتهی الارب ).


صمل . [ ص ُ م ُل ل ] (ع ص ) مرد قوی جثه ٔ گرداندام . || حافر صمل ؛ سم سخت و استوار. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: