کلمه جو
صفحه اصلی

صلود

فرهنگ فارسی

اسب خوی ناکننده

لغت نامه دهخدا

صلود. [ ص ُ ] ( ع مص ) آواز دادن چقماق و آتش ندادن. ( منتهی الارب ). کندشدن آتش زنه. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون نامدن آتش آتش زنه. ( مصادر زوزنی ). || بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ). ندادن چیزی سائل را. ( اقرب الموارد ).

صلود. [ ص َ ] ( ع ص ) اسب خوی ناکننده. ( منتهی الارب ). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. ( مهذب الاسماء ). || دیگ دیربجوش آینده. || ناقه کم شیر درشت پوست پستان. || بر کوه برآینده از بیم. ( منتهی الارب ).

صلود. [ ص َ ] (ع ص ) اسب خوی ناکننده . (منتهی الارب ). اسب بی خوی . اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء). || دیگ دیربجوش آینده . || ناقه ٔ کم شیر درشت پوست پستان . || بر کوه برآینده از بیم . (منتهی الارب ).


صلود. [ ص ُ ] (ع مص ) آواز دادن چقماق و آتش ندادن . (منتهی الارب ). کندشدن آتش زنه . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون نامدن آتش آتش زنه . (مصادر زوزنی ). || بخیل گردیدن . (منتهی الارب ). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: