to give to drink
نوشانیدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
درهم , شراب
مترادف و متضاد
خیساندن، خیس کردن، نوشانیدن، اب دادن
نوشیدن، اشامیدن، خوردن، نوشانیدن، اسقاء کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) به نوشیدن وا داشتن .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص م . ) آشامیدن .
لغت نامه دهخدا
نوشانیدن. [ دَ ]( مص ) آشامیدن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). آشامانیدن. ( یادداشت مؤلف ). نوشاندن. متعدی ِ نوشیدن :
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن.
چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
تا ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن.
حافظ.
چو مستم کرده ای مستور منشین چو نوشم داده ای زهرم منوشان.
حافظ.
کلمات دیگر: