خونخواری
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - نوشیدن خون خون آشامی . ۲ - بیرحمی سفاکی خونریزی .
لغت نامه دهخدا
خونخواری. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) عمل خونخوار. خون آشامی. خونریزی. سفاکی. ( ناظم الاطباء ) :
بخونخواری مکن چنگال را تیز
کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.
بخونخواری مکن چنگال را تیز
کزین بی بچه گشت آن شیر خونریز.
نظامی.
|| کنایه از غم و اندوه باشد. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
۱. خون خوار بودن، خون آشامی.
۲. [مجاز] ستمکاری.
۳. [مجاز] وحشی گری.
۴. [قدیمی، مجاز] خون ریزی.
۲. [مجاز] ستمکاری.
۳. [مجاز] وحشی گری.
۴. [قدیمی، مجاز] خون ریزی.
کلمات دیگر: