کلمه جو
صفحه اصلی

محنک

فرهنگ معین

(مُ حَ نَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) مرد استوار به تجربه ها.

لغت نامه دهخدا

محنک. [ م ِ ن َ ] ( ع اِ ) رشته حنک بند. ( منتهی الارب ). حناک. آنچه زنان فا زنخدان بندند. ( مهذب الاسماء ). || لبیشه. لواشه. ( منتهی الارب ). حناک.

محنک. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) استوارخرد گرداننده. ( آنندراج ).کسی و یا چیزی که کارآزموده می کند. ( ناظم الاطباء ).

محنک.[ م ُ ح َن ْ ن ِ ] ( ع ص ) آزمایش کننده. ( ناظم الاطباء ).

محنک. [ م ُ ن َ ] ( ع ص ) مرد استوارخرد به تجربه ها. مجرب. آزموده. مردی که آزمایش و تجربه در کارها وی را استوار کرده باشد. ( ناظم الاطباء ).

محنک. [ م ُ ح َن ْ ن َ ] ( ع ص ) مرد استوارخرد به تجربه. مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد. || محنوک. صبی محنک ؛ کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. ( ناظم الاطباء ).

محنک . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) رشته ٔ حنک بند. (منتهی الارب ). حناک . آنچه زنان فا زنخدان بندند. (مهذب الاسماء). || لبیشه . لواشه . (منتهی الارب ). حناک .


محنک . [ م ُ ح َن ْ ن َ ] (ع ص ) مرد استوارخرد به تجربه . مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد. || محنوک . صبی محنک ؛ کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء).


محنک . [ م ُ ن َ ] (ع ص ) مرد استوارخرد به تجربه ها. مجرب . آزموده . مردی که آزمایش و تجربه در کارها وی را استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء).


محنک . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) استوارخرد گرداننده . (آنندراج ).کسی و یا چیزی که کارآزموده می کند. (ناظم الاطباء).


محنک .[ م ُ ح َن ْ ن ِ ] (ع ص ) آزمایش کننده . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: