کلمه جو
صفحه اصلی

مخافت


مترادف مخافت : بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره، ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن

فارسی به انگلیسی

fear, dread


مترادف و متضاد

بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره


ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن


۱. بیم، ترس، خطر، خوف، مخاطره
۲. ترسیدن، خوف داشتن، هراسیدن، بیمناک شدن


فرهنگ فارسی

بیمناک شده، ترسیدن
۱ - ( مصدر ) ترسیدن خوف داشتن . ۲ - ( اسم ) ترس خوف : و ملوک راعی رعیت و حامی شریعت ... از انواع آفت و مخافت . جمع : مخافات .

فرهنگ معین

(مَ فَ ) [ ع . مخافة ] (مص ل . ) ترس ، هراس .

لغت نامه دهخدا

مخافت. [ م َ ف َ ] ( ع مص ) خوف و ترسیدن ،و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن ، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 40 ). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 57 ). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 108 ). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96 ). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 189 ). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان ، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است. ( گلستان ).
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت.
سعدی.
و رجوع به مخافة شود.

مخافة. [ م َ ف َ ] ( ع مص ) ( از «خ وف » ) ترسیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مخافت و خوف شود.

مخافت . [ م َ ف َ ] (ع مص ) خوف و ترسیدن ،و این مصدر میمی است از ثلاثی مجرد. در اصل مخوفت بود واو متحرک ماقبل آن حرف صحیح ساکن ، حرکت واو نقل کرده به ماقبل دادند واو در اصل متحرک بود، ماقبل آن اکنون مفتوح گردید آن واو را به الف بدل کردند مخافت شد. (غیاث ) (آنندراج ) : و هر که علم بداندو بدان کار نکند به منزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند تا به قطع و غارت مبتلا گردد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 40). پس من دنیا را بدان چاه پرآفت و مخافت مانند کردم . (کلیله و دمنه ایضاً ص 57). حالی ذات او از مشقت فاقه و مخافت بوار مسلم ماند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 108). و مرا به مهمانی دعوت کرد و من متردد که گوئیا ضیافتی است یا آفتی و مخافتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 96). پدر اگر در غیبت من وصایتی کرده است سبب بعد مسافت و قرب آفت و مخافت تفرق جمع و تشتت حال بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 189). گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان ، کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است . (گلستان ).
آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن
باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت .

سعدی .


و رجوع به مخافة شود.

فرهنگ عمید

۱. بیمناک شدن، ترسیدن.
۲. ترس، خوف.

پیشنهاد کاربران

مخافت به معنای ترس هست.

بیم، ترس، هراس


ترس وحشت

ترس بیم خوف


کلمات دیگر: