کلمه جو
صفحه اصلی

نمش

فارسی به انگلیسی

brindle

فرهنگ فارسی

( اسم ) خطهای کف دست و پیشانی .

فرهنگ معین

(نَ مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - گاو نر چپار، گاو کوهی . ۲ - شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره » که بر روی زمین ظاهر گردد.
(نَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دروغ گفتن . ۲ - سخن چینی کردن . ۳ - (اِمص . ) دروغ ، کذب . ۴ - سخن چینی .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) خط های کف دست و پیشانی .
(نَ مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن . ۲ - (مص ل . ) ابلق شدن ، چپار شدن .

(نَ مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - گاو نر چپار، گاو کوهی . 2 - شتری که در سپل آن نشانه ایی باشد سوای «اثره » که بر روی زمین ظاهر گردد.


(نَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دروغ گفتن . 2 - سخن چینی کردن . 3 - (اِمص .) دروغ ، کذب . 4 - سخن چینی .


( ~.) [ ع . ] (اِ.) خط های کف دست و پیشانی .


(نَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) خال های سفید و سیاه یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن . 2 - (مص ل .) ابلق شدن ، چپار شدن .


لغت نامه دهخدا

نمش. [ ن َ ] ( اِ ) مکر. حیله. دغابازی. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فریب. ( ناظم الاطباء ) :
به کردار چشم غزالان دو چمش
همه سحر و شوخی همه رنگ و نمش.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| یک نوع خوراکی که ازشیر و سرشیر می سازند. || ( ص ) فریبنده و حیله باز. ( ناظم الاطباء ).

نمش. [ ن َ ] ( ع اِ ) خطهای کف دست و پیشانی. ( منتهی الارب ). || نقطه که بر ناخن افتد. ( مهذب الاسماء ). سپیدی که برناخن پدید آید و برطرف شود. ( از متن اللغة ). || دروغ. کذب. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) سخن چینی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( مص ) سخن چینی کردن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دروغ گفتن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). || چیدن چیزی از زمین همچو بیهوده کاران. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوردن ملخ آنچه بر روی زمین باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || راز گفتن با کسی . ( ناظم الاطباء ).

نمش. [ ن َ م َ ] ( ع اِ ) خجک های سپید و سیاه ، یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن. ( منتهی الارب ). نقطه های سفید و سیاه و صورت های سیاه و سفید را گویند. ( جهانگیری ). نقطه های سپید و سیاه و گفته اند لکه هائی که بر پوست پدید آید به خلاف رنگ پوست. ( از اقرب الموارد ). مرضی است از امراض جلد و آن قطع مستدیر باشد گاه شود که همچو کلف پهن باشد و سبب آن دم سوداوی است. ( غیاث اللغات ). پاره سرخی مستدیره ای مایل به سیاهی و بیشتر بر روی چون کلفی. ( یادداشت مؤلف ). || خطهای نگار جامه و جز آن.( منتهی الارب ). || ( مص ) ابلق و چپار شدن. ( منتهی الارب ). نقطنقط سپید و سیاه شدن. ( تاج المصادربیهقی ). اَنْمَش و نَمِش شدن. ( از اقرب الموارد ).

نمش. [ ن َ م ِ ] ( ع ص ) ثور نَمِش ؛ آن گاو که نقطه هادارد. ( مهذب الاسماء ). گاو نر چپار. ( از منتهی الارب ). گاو نر چپار و ابلق. ( ناظم الاطباء ). گاو کوهی که بر او نقطه های سیاه و سفید باشد. ( برهان قاطع ) ( از اقرب الموارد ). ثور نَمِش القوائم ؛ که در قوائم او خطهای سیاه باشد. ( از اقرب الموارد ). || بعیر نمش ؛ شتر که در سَپَل آن نشانی باشد که بر روی زمین ظاهر گردد، بجز از اثرة. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || سیف نمش ؛ شمشیرکه بر پشت آن خطوط باشد. ( منتهی الارب ). و شمشیر که بر آن شطب باشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

نمش . [ ن َ ] (اِ) مکر. حیله . دغابازی . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فریب . (ناظم الاطباء) :
به کردار چشم غزالان دو چمش
همه سحر و شوخی همه رنگ و نمش .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| یک نوع خوراکی که ازشیر و سرشیر می سازند. || (ص ) فریبنده و حیله باز. (ناظم الاطباء).

نمش . [ ن َ ] (ع اِ) خطهای کف دست و پیشانی . (منتهی الارب ). || نقطه که بر ناخن افتد. (مهذب الاسماء). سپیدی که برناخن پدید آید و برطرف شود. (از متن اللغة). || دروغ . کذب . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) سخن چینی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || (مص ) سخن چینی کردن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دروغ گفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). || چیدن چیزی از زمین همچو بیهوده کاران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوردن ملخ آنچه بر روی زمین باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راز گفتن با کسی . (ناظم الاطباء).


نمش . [ ن َ م َ ] (ع اِ) خجک های سپید و سیاه ، یا نقطه های پوست گاو و جز آن ، مخالف رنگ آن . (منتهی الارب ). نقطه های سفید و سیاه و صورت های سیاه و سفید را گویند. (جهانگیری ). نقطه های سپید و سیاه و گفته اند لکه هائی که بر پوست پدید آید به خلاف رنگ پوست . (از اقرب الموارد). مرضی است از امراض جلد و آن قطع مستدیر باشد گاه شود که همچو کلف پهن باشد و سبب آن دم سوداوی است . (غیاث اللغات ). پاره سرخی مستدیره ای مایل به سیاهی و بیشتر بر روی چون کلفی . (یادداشت مؤلف ). || خطهای نگار جامه و جز آن .(منتهی الارب ). || (مص ) ابلق و چپار شدن . (منتهی الارب ). نقطنقط سپید و سیاه شدن . (تاج المصادربیهقی ). اَنْمَش و نَمِش شدن . (از اقرب الموارد).


نمش . [ ن َ م ِ ] (ع ص ) ثور نَمِش ؛ آن گاو که نقطه هادارد. (مهذب الاسماء). گاو نر چپار. (از منتهی الارب ) . گاو نر چپار و ابلق . (ناظم الاطباء). گاو کوهی که بر او نقطه های سیاه و سفید باشد. (برهان قاطع) (از اقرب الموارد). ثور نَمِش القوائم ؛ که در قوائم او خطهای سیاه باشد. (از اقرب الموارد). || بعیر نمش ؛ شتر که در سَپَل آن نشانی باشد که بر روی زمین ظاهر گردد، بجز از اثرة. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || سیف نمش ؛ شمشیرکه بر پشت آن خطوط باشد. (منتهی الارب ). و شمشیر که بر آن شطب باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).


نمش . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَنْمَش . رجوع به انمش شود.


فرهنگ عمید

۱. دروغ گفتن.
۲. سخن چینی کردن.


کلمات دیگر: