کلمه جو
صفحه اصلی

برخیزانیدن

فارسی به انگلیسی

to cause to rise

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بلند کردن کسی از جای خود . ۲- برافراختن برافراشتن . ۳- برانگیختن تحریک کردن .
متعدی برخاستن بخاستن داشتن .

لغت نامه دهخدا

برخیزانیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) متعدی برخاستن. بخاستن داشتن. ببرخاستن داشتن. ( یادداشت مؤلف ). راست کردن. بلند کردن. برخیزاندن. اثاره. تثویر. اقامه. بعث. انهاض : و همچنین ریذویه دربرخیزانیدن افراسیاب را از آنجا. ( تاریخ قم ص 71 ).

فرهنگ عمید

۱. کسی را از جا بلند کردن و برپا داشتن.
۲. برافراختن.
۳. برانگیختن.

پیشنهاد کاربران

انعاظ= [ اِ ] ( ع مص ) برخیزانیدن نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . به نعوظ داشتن. ( بحر الجواهر ) . نعوظ آوردن. ایستاده کردن نره. تحریک. ( یادداشت مؤلف ) : قوت حیوانی ، آلت شهوانی را قیام و انعاظی بداد. ( سندبادنامه ص 177 ) .
- انعاظ کردن ؛ برخیزانیدن نره : و اندر وی [ انار شیرین ] لختی بادناکی است و انعاظ کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . پیه اسقنقور با بیزرد بسرشند اول شب بنهند انعاظی کند عجب. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
|| سخت آزمند شدن مرد و زن بجماع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . شبق. ( بحر الجواهر ) . سخت آزمند شدن مرد و زن به آرمیدن با جفت. آرزومند جماع شدن. ( یادداشت مؤلف ) . || باز و فراز کردن ستور ماده فرج را از غایت اشتهای فحل. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) .


کلمات دیگر: