کلمه جو
صفحه اصلی

دم دار

فارسی به انگلیسی

suffocating, stifling, tailed, fumy, stifiling

suffocating, stifiling


fumy


مترادف و متضاد

choky (صفت)
خفه، گرفته، دم دار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - جانوری که دارای دم است دارنده دم دنب دار . ۲ - ستارهای که دم دارد ستاره دم دار ذوذنب . ۳ - قسمت موخر لشکر عقب دار . ۴ - غمکی که دارای دم باشد .

لغت نامه دهخدا

دمدار. [ دَ] ( نف مرکب ) دارای دم. دم کرده. آمیخته به بخار و دم. گازدار: چاه دم دار؛ چاه که دارای گاز است. ( یادداشت مؤلف ). || باارتجاعیت. ( ناظم الاطباء ). || موافق و همدم. ( دانشنامه علایی ص 24 ).

دمدار. [ دُ ] ( نف مرکب ) دارنده دم. هر حیوانی که دارای دم باشد مانند اسب و استر. ( ناظم الاطباء ). || دنباله دار. دارای دنبال.
- ستاره دم دار ؛ ذوذنب. ( ناظم الاطباء ).
|| ضعف مذهب را نیز گویند. ( لغت محلی شوشتر ). || کنایه از حیوان و بیشعور است. ( از یادداشت مؤلف ) : این خواجگان رافضی کافرکیش احمق روش عوان طبع ابله دم دار بی تمیز با دلهای پر غل و غش و کین جمع شده... ( نقض الفضائح ص 41 ). || ( اِ مرکب ) ساقه و چنداول و دنباله کش یعنی آن گروه از لشکر که از پس سپاه به راه روند و فرودآیند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( از لغت محلی شوشتر ). مؤخرةالجیش. ساقه. عقب دار. ( یادداشت مؤلف ). دنباله کش لشکر که به تازی ساقه و به ترکی چنداول گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) :
چو دم دار برداشتی پیش رو
به منزل رسیدی همی نوبنو.
فردوسی.
سپه را بود پیشرو در ستیز
بود باز دمدار گاه گریز.
اسدی.
منزل و مأوای خویش هیچ ندانم کجاست
هستم دمدار قوم گاهی و گاهی نهاز.
لامعی.
|| قول. ( ناظم الاطباء ). || شرط. ( منتهی الارب ) ( برهان ).

فرهنگ عمید

چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود.
۱. دنباله دار.
۲. هر جانوری که دم داشته باشد، دارای دم.

چاه یا نقب یا تونل که هوای آن سنگین باشد و انسان در آن دچار خفگی شود.


۱. دنباله‌دار.
۲. هر جانوری که دم داشته باشد؛ دارای دم.



کلمات دیگر: