(نُ نِ ) ۱ - (اِمص . ) راهنمایی . ۲ - (اِ. ) نمودار.
نمونش
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نمونش. [ ن ُ ن ِ / ن ِ ن ِ ] ( اِمص ) راهنمائی. ( فرهنگ فارسی معین ). نمودن. دلالت کردن. نشان دادن. رجوع به نمون و نمودن شود :
گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای.
از سر خون آن صنم برخاست.
گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای.
نظامی.
مرد سرهنگ از آن نمونش راست از سر خون آن صنم برخاست.
نظامی.
|| ( اِ ) نمودار.( فرهنگ فارسی معین ).فرهنگ عمید
نمودار، راهنمایی.
کلمات دیگر: