کلمه جو
صفحه اصلی

شکسته بسته

فارسی به انگلیسی

fragmentary

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آن چه دارای قطعات شکسته و فرسوده به هم پیوسته است : سفینه شکسته بسته . ۲ - نادرست ناصحیح .

لغت نامه دهخدا

شکسته بسته. [ ش ِ ک َ ت َ/ ت ِ ب َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) پایدار و ناپایدار. استوار و بی ثبات. ( ناظم الاطباء ). بتوانی نتوانی. || ناتوان. مجروح : برخاست و شکسته بسته آهسته از آن کوه فرودآمد. ( اسرارالتوحید ص 81 ).
جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد بود
مردمست و چشم کور و پای لنگ و راه تر.
ناصرخسرو.
شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بسته من خوش نموده در نظرش.
کلیم ( از آنندراج ).
|| آمیخته از خوب و بد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از چیز محقر و فرومایه. ( آنندراج ). چیز اندک. ران ملخ :
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید به کاری.
نظامی.
سلیم کاسه چوبین بسوی میکده بر
که تحفه ای است در آنجا شکسته بسته ما.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
درست بسته کمر در شکست توبه دلم
همین بس است حریفان شکسته بسته من.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
- شکسته بسته در کار کسی کردن ؛ در مقامی گویند که کسی از عداوت اندک اخلالی در کار کسی بکند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( از آنندراج ).
|| کنایه از سخن نارسا و نامفهوم و غیرفصیح : با ترکی شکسته بسته تکلم کرد. دیروز مطلب را شکسته بسته به من گفت. || سخن که یکدست نباشد. ( یادداشت مؤلف ) : آن جوان شکسته بسته بیتی بگفت. ( اسرارالتوحید ص 191 ).
گر ذوق سخن سلیم داری
داریم شکسته بسته ای چند.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. فرسوده و مستعمل.
۲. نامفهوم.
۳. (قید ) با حالت نامفهوم.


کلمات دیگر: