کلمه جو
صفحه اصلی

محرف

فارسی به انگلیسی

tampered with, anagram

anagram


فرهنگ فارسی

تحریف کننده، تغییردهنده، کسی که کلامی راتغییربدهد، تحریف شده، کلامی که در آن تغییرداده شده
( اسم ) ۱ - برگرداننده از راستی کج کننده . ۲ - تغییر دهند. کلمه . ۳ - قط کج زننده قلم را .
خداوند مال افزوده

فرهنگ معین

(مُ حَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تحریف شده .

لغت نامه دهخدا

محرف . [ م َ رِ ] (ع اِ) جای بازگشتن . یقال ما لی عنه محرف ؛ ای مصرف . || جای کسب کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محرف. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) جای بازگشتن. یقال ما لی عنه محرف ؛ ای مصرف. || جای کسب کردن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محرف. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) محراف. مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج ، محارف و محاریف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به محراف شود.

محرف. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) خداوند مال افزوده و به اصلاح آمده گردنده. || کسی که شتر را لاغر میکند. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ورزه کننده و کسب کننده برای عیال خود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پاداش نیکی یا بدی دهنده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محرف. [ م ُ ح َرْ رِ ] ( ع ص ) گرداننده سخن از جای. ( از منتهی الارب ). تحریف کننده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تحریف شود. || قطکج زننده بر قلم. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

محرف. [ م ُ ح َرْ رَ ] ( ع ص ) سخن گردانیده. ( از تاج المصادر بیهقی ). تحریف شده. رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده. ( ناظم الاطباء ). کلام محرف ؛ سخن از جای بگردانیده. || نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). حرف یا حروفی از یک کلمه که تغییر داده شده باشد مثلا «استوسه » ( به معنی عطسه ) محرف «شنوسه ». || کج و معوج و ناراست. ( ناظم الاطباء ). برگردانیده شده از راستی. || چسبیده. ( یادداشت مرحوم به خطدهخدا ). متمایل. میل کننده. گردنده. || شکسته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). صاحب آنندراج گوید: محرف با لفظ زدن و نوشتن و تراشیدن مستعمل است.
- قلم محرف ؛ خامه کج زده. قلم کژزده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قلم سرکژ. ( مهذب الاسماء ) ( مقدمه لغت شریف جرجانی ). قط کج زده ( قلم ) : و قلم محرف باید از سوی راست تازی و پارسی و عبری را و زبان دری را قلم محرف بر چپ باید.( نصیحةالملوک ص 192 ).
- محرف تراشیدن ؛ کج تراشیدن.
- محرف تمام ؛ یکی از سه قسم قلم و دو قسم دیگر «مستوی » و «محرف تمام و مستوی » است : این آلت ( قلم )... سه گونه نهاده اند یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین و دیگر مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن راعسجدی خوانند یعنی خط زرین و سوّم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین. ( نوروزنامه ، چ اوستا، ص 92 ). رجوع به ترکیب محرف تمام و شاهد آن شود.

محرف . [ م ِ رَ ] (ع اِ) محراف . مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج ، محارف و محاریف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به محراف شود.


محرف . [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) سخن گردانیده . (از تاج المصادر بیهقی ). تحریف شده . رجوع به تحریف شود. تحریف و مقلوب شده . (ناظم الاطباء). کلام محرف ؛ سخن از جای بگردانیده . || نزد محدثین مرادف مصحف است و برخی گفته اند هر دومتباین یکدیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حرف یا حروفی از یک کلمه که تغییر داده شده باشد مثلا «استوسه » (به معنی عطسه ) محرف «شنوسه ». || کج و معوج و ناراست . (ناظم الاطباء). برگردانیده شده از راستی . || چسبیده . (یادداشت مرحوم به خطدهخدا). متمایل . میل کننده . گردنده . || شکسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج گوید: محرف با لفظ زدن و نوشتن و تراشیدن مستعمل است .
- قلم محرف ؛ خامه ٔ کج زده . قلم کژزده . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلم سرکژ. (مهذب الاسماء) (مقدمه ٔ لغت شریف جرجانی ). قط کج زده (قلم ) : و قلم محرف باید از سوی راست تازی و پارسی و عبری را و زبان دری را قلم محرف بر چپ باید.(نصیحةالملوک ص 192).
- محرف تراشیدن ؛ کج تراشیدن .
- محرف تمام ؛ یکی از سه قسم قلم و دو قسم دیگر «مستوی » و «محرف تمام و مستوی » است : این آلت (قلم )... سه گونه نهاده اند یکی محرف تمام و آن خط کز آن قلم آید آن را لجینی خوانند یعنی خط سیمین و دیگر مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن راعسجدی خوانند یعنی خط زرین و سوّم محرف تمام و مستوی و آن خط کز آن قلم آید آن را لؤلؤی خوانند یعنی خط مرواریدین . (نوروزنامه ، چ اوستا، ص 92). رجوع به ترکیب محرف تمام و شاهد آن شود.
- محرف زدن ؛ کژ زدن . رجوع به ترکیب محرف قط زدن شود :
نگاهی کز تو می پیچد عنانش
زند مژگان محرف برمیانش .

حکیم زلالی .


- || کنایه از زخم کاری باشد چون در محرف زدن شمشیر برش بسیار می کند. (آنندراج ).
- محرف قط زدن ؛ کژ قط زدن قلم :
چشمت به پندنامه ٔ ما وانمیشود
تا کی قلم جلی و محرف زنیم قط.

ملانظیری نیشابوری (از آنندراج ).


- محرف نوشتن ؛ کج نوشتن . (آنندراج ).
|| در اصطلاح لفظی را در حروف بیان کردن چنانکه به جای «می » دو حرف «م » و «ی » موزون سازند. (آنندراج ) :
شوخ من چون پا نهد در باغ با آن ری و خی
دختر خود را کند از شرم پنهان ری و زی
ری و زی گر بشنودکان گل سری دارد به بزم
برگ خود را شیشه می سازد برای میم وی
میم وی از خون سودائی چسان گردد خلاص
کز فراق لعل او دارد همیشه تی و بی
تی و بی از رشک بر بستر فکنده هاله را
گشته تا عنبرفشان در دور ماهش خی و طی
خی و طی چون از لب شیرین او شد کامیاب
تلخ شد بر طوطی فردوس شین و کاف و ری
بسته ام در عشق او بر خلق راه اختلاط
بیوفائی بین که نگشاید به پیشم ری و خی
رمزجویان گلستان سخن را مژده باد
کاین ترنم سر زد از طغرا به ری و میم و زی .

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| (اصطلاح شعرا) لفظی را که به حروف تهجی خوانند و غرض از آن حروف لفظ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

محرف . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) گرداننده ٔ سخن از جای . (از منتهی الارب ). تحریف کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحریف شود. || قطکج زننده بر قلم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


محرف . [ م ُ رِ ] (ع ص ) خداوند مال افزوده و به اصلاح آمده گردنده . || کسی که شتر را لاغر میکند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ورزه کننده و کسب کننده برای عیال خود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پاداش نیکی یا بدی دهنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده.
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده.

ویژگی کلمه‌ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد؛ تحریف‌شده.


کسی که کلامی را تغییر بدهد؛ تحریف‌کننده؛ تغییردهنده.



کلمات دیگر: