برزگری
فارسی به انگلیسی
farming
farming, husbandry
فارسی به عربی
زراعة
مترادف و متضاد
کشاورزی، زراعت، فلاحت، برزگری
فرهنگ فارسی
تاریس زراعت و کشاورزی .
لغت نامه دهخدا
برزگری. [ ب َ زْ / زِ گ َ ] ( حامص مرکب ) تأریس. ( یادداشت مؤلف از تاج المصادر ). زراعت و کشاورزی. ( شرفنامه منیری ). برزیگری. فلاحت :
برزگری کن در این زمین و مترس ایچ
از شغب و گفتگو و غلغل خصمان.
برزگری کند بکار از قبل کدیوری.
رجوع به برزیگری و زراعت شود.
برزگری کن در این زمین و مترس ایچ
از شغب و گفتگو و غلغل خصمان.
ناصرخسرو.
مائده سازد از بره بر صفت توانگران برزگری کند بکار از قبل کدیوری.
خاقانی.
برزگری کردی و از حراثت و زراعت نان خوردی. ( سندبادنامه ).رجوع به برزیگری و زراعت شود.
فرهنگ عمید
کشاورزی، زراعت.
کلمات دیگر: