دمیدن بوی خوش . یا جوشیدن دیگ .
فوح
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فوح. [ ف َ ] ( ع مص ) دمیدن بوی خوش. || جوشیدن دیگ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خون برآوردن زخم. || فراخ شدن تاراج. ( منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دمیدن.
پیشنهاد کاربران
هر زمانی فوح روح انگیز جان
از فراز عرش بر تبریزیان
شاهد مثال فوق از مثنوی معنوی است
از فراز عرش بر تبریزیان
شاهد مثال فوق از مثنوی معنوی است
کلمات دیگر: