کلمه جو
صفحه اصلی

بره بند

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱-کسی که گوسفند و قوچ جنگی را در آخور بندد و او را پروار کند. ۲- زبردست ماهر .

لغت نامه دهخدا

بره بند. [ ب َرْ رَ / رِ ب َ ] ( نف مرکب ) آن که یا آنچه بره را بندد. || کسی که گوسفند و قوچ جنگلی را در آخور بندد و او را پروار کند. ( فرهنگ فارسی معین ). پرواربند. || تجربه کار و ماهر. ( غیاث ) ( آنندراج ). کارآزموده. حاذق. باوقوف. ( ناظم الاطباء ). زبردست. ماهر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عمریست که در کمند عشقیم
قربانی بره بند عشقیم.
حسن هروی ( از آنندراج ).
چو گرگت دراندگزند سخن
نباشی اگر بره بند سخن.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| قومی است که قوچ جنگی پرورند و بجنگانند و به بهای گران فروشند و مدار آن جماعت بر بیع و شرای قوچ است. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || ( اِ مرکب ) ریسمان پای خیمه. ( آنندراج ) :
لقمه اش گوسفند پروار است
چه عجب بره بند این کار است.
میریحیی کاشی ( از آنندراج ).
از بس که خورده خون دلم را بجای شیر
آهوی چشم او بهمین بره بند شد.
داراب بیگ جویا ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند.
۲. [مجاز] کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست: چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری: لغت نامه: بره بند ).


کلمات دیگر: