کلمه جو
صفحه اصلی

محفه

فرهنگ فارسی

تخت روان، تختی شبیه به هودج برای حمل کردن مریض یامسافر
( اسم ) هودج مانندی که بر دوش حمل کنند محافه : رشید الدین و طواط را که در خدمت آبائ او سن از هشتاد گذشته بود بمحفه ای پیش او آوردند ...
مرکبی است زنان را مانند هودج اما قبه ندارد

فرهنگ معین

(مَ حَ فِّ ) [ ع . محفة ] (اِ. ) تخت روان ، کجاوه .

لغت نامه دهخدا

( محفة ) محفة. [ م ِ ح َف ْ ف َ ] ( ع اِ ) مرکبی است زنان رامانند هودج اما قبه ندارد. ( منتهی الارب ). محافة. ( ناظم الاطباء ). از ادوات سفر است و آن محملی است که دربالای آن قبه ای است و چهار دسته در جلو و عقب دارد وآن را با پارچه های حریر و غیره بپوشانند و آن را برروی دو قاطر و یا دو شتر که یکی در عقب و یکی در جلو قرار گیرند نهند و عادت پادشاهان و بزرگان بر آن بوده است که از این وسیله در سفرها استفاده میکرده اند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 130 ). و نیز رجوع به محفه شود.
محفه. [ م َ / م ِف ْ ف َ ] ( ع اِ ) محفة. هودج مانند چیزی که کهاران بر دوش برند. ( آنندراج ). بارگیر بی قبه. ( صراح ). ضد هودج. محافه. تخت روان. کژابه. کجاوه. حِدج. مرکبی زنان را مانند هودج لیکن قبه ندارد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و به محفه ای او را به خانه بردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ).
دل کو محفه دار امید است نزد اوست
تا چون کشد محفه ناز استر سخاش.
خاقانی.
رشیدالدین وطواط را که در خدمت آباء او سن از هشتاد گذشته بود به محفه ای پیش او آوردند. ( جهانگشای جوینی ).
ای ماه محفه سر فرودآر
تا حال پیادگان بدانی.
سعدی.
ان قوماً جاؤنی بعلیل به وجعالمفاصل محمول فی محفة. ( ابن البیطار ).وزیر سعید خواجه رشیدالدین را درد پا زحمت میداد، روزی در محفه نشسته بود و دو غلام ترک امرد او را برداشته پیش پادشاه می بردند. ( منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 129 ). درحال درویشان او را در محفه ای نشاندند و به طرف بخارا روان ساختند. ( انیس الطالبین ص 150 ).

محفه . [ م َ / م ِف ْ ف َ ] (ع اِ) محفة. هودج مانند چیزی که کهاران بر دوش برند. (آنندراج ). بارگیر بی قبه . (صراح ). ضد هودج . محافه . تخت روان . کژابه . کجاوه . حِدج . مرکبی زنان را مانند هودج لیکن قبه ندارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و به محفه ای او را به خانه بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363).
دل کو محفه دار امید است نزد اوست
تا چون کشد محفه ٔ ناز استر سخاش .

خاقانی .


رشیدالدین وطواط را که در خدمت آباء او سن از هشتاد گذشته بود به محفه ای پیش او آوردند. (جهانگشای جوینی ).
ای ماه محفه سر فرودآر
تا حال پیادگان بدانی .

سعدی .


ان قوماً جاؤنی بعلیل به وجعالمفاصل محمول فی محفة. (ابن البیطار).وزیر سعید خواجه رشیدالدین را درد پا زحمت میداد، روزی در محفه نشسته بود و دو غلام ترک امرد او را برداشته پیش پادشاه می بردند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلین ص 129). درحال درویشان او را در محفه ای نشاندند و به طرف بخارا روان ساختند. (انیس الطالبین ص 150).

محفة. [ م ِ ح َف ْ ف َ ] (ع اِ) مرکبی است زنان رامانند هودج اما قبه ندارد. (منتهی الارب ). محافة. (ناظم الاطباء). از ادوات سفر است و آن محملی است که دربالای آن قبه ای است و چهار دسته در جلو و عقب دارد وآن را با پارچه های حریر و غیره بپوشانند و آن را برروی دو قاطر و یا دو شتر که یکی در عقب و یکی در جلو قرار گیرند نهند و عادت پادشاهان و بزرگان بر آن بوده است که از این وسیله در سفرها استفاده میکرده اند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130). و نیز رجوع به محفه شود.


فرهنگ عمید

تختی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان، محافه.


کلمات دیگر: