کلمه جو
صفحه اصلی

نورده

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) پیچیده شده نوردیده . ۲- ( اسم ) تنه پیراهن : و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند... ۳- پیراهن ۴- قباله سجل.
نورد دهنده . نور بخش

فرهنگ معین

(نَ وَ دِ ) ۱ - (ص مف . ) قباله ، طومار پیچیده شده . ۲ - (اِ. ) پیراهن .

لغت نامه دهخدا

نورده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) نوردهنده . نوربخش :
ای نورده ستاره ٔ من
خشنودی توست چاره ٔ من .

نظامی .



نورده. [ ن َ وَ دَ / دِ ] ( ن مف ) پیچیده. نوردیده. ( برهان قاطع ). تاشده. طی شده. ( ناظم الاطباء ). اسم مفعول است از نوردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوردن و نوردیدن شود. || ( اِ ) قباله. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). سجل. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) :
ای به کُس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به موزه و به وقایه.
کسایی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| ضمان. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). رجوع به معنی قبلی شود. || نورده پیراهن ؛ نوعی از حاشیه که گرداگرد پیراهن می دوزند.( ناظم الاطباء ). نورد. رجوع به نورد شود : و نورده جامه را برای این کفه گویند که منع کند از آنچه خطوط او به سر فرودآید. ( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 116 ). || پیراهن. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ). و بعضی تنه پیراهن را گفته اند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). || دخترزاده و فرزند دختر( ؟ ). ( ناظم الاطباء ). || سبت. طبقی که گل بر آن نهند و معرب آن نوردجة است. ( یادداشت مؤلف ) ( از اقرب الموارد ). بسته و دسته ای از ریاحین. ( یادداشت مؤلف ): کنثة؛ نورده که از شاخ مورْد و خلاف سازند و بر آن دسته ریاحین بندند. ( منتهی الارب ). || رده ای از دیوار: یک نورده از دیوار، یک نورد از دیوار؛ یک رده از خشت یا گل. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نورد شود.

نورده. [ دِه ْ ] ( نف مرکب ) نوردهنده. نوربخش :
ای نورده ستاره من
خشنودی توست چاره من.
نظامی.

نورده . [ ن َ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پیچیده . نوردیده . (برهان قاطع). تاشده . طی شده . (ناظم الاطباء). اسم مفعول است از نوردن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نوردن و نوردیدن شود. || (اِ) قباله . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع). سجل . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) :
ای به کُس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به موزه و به وقایه .

کسایی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| ضمان . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). رجوع به معنی قبلی شود. || نورده ٔ پیراهن ؛ نوعی از حاشیه که گرداگرد پیراهن می دوزند.(ناظم الاطباء). نورد. رجوع به نورد شود : و نورده ٔ جامه را برای این کفه گویند که منع کند از آنچه خطوط او به سر فرودآید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 116). || پیراهن . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (برهان قاطع). و بعضی تنه ٔ پیراهن را گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). || دخترزاده و فرزند دختر(؟). (ناظم الاطباء). || سبت . طبقی که گل بر آن نهند و معرب آن نوردجة است . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). بسته و دسته ای از ریاحین . (یادداشت مؤلف ): کنثة؛ نورده که از شاخ مورْد و خلاف سازند و بر آن دسته ٔ ریاحین بندند. (منتهی الارب ). || رده ای از دیوار: یک نورده از دیوار، یک نورد از دیوار؛ یک رده از خشت یا گل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نورد شود.

فرهنگ عمید

نوردیده#NAME?


= نوردیده

دانشنامه عمومی

مختصات: ۱۳°۳۳′ شمالی ۱°۲۳′ غربی / ۱۳٫۵۵۰°شمالی ۱٫۳۸۳°غربی / 13.550; -1.383
بام
نورده شهری در شهرستان زیمتنگا در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۳۰۵ نفر است.

فرهنگستان زبان و ادب

{rolled} [مهندسی مواد و متالورژی] ورق یا قطعه ای که با نَوَردکاری شکل گرفته باشد

پیشنهاد کاربران

رده ی دیوار


کلمات دیگر: