فکرت
فارسی به انگلیسی
reflection, meditation
pensiveness
فرهنگ فارسی
توفیق فکرت شاعر ترک و پیشوای شعر جدید ترکی ( و. استانبل ۱۸۶۷ - ف. ۱۹۱۵ م . ) . وی تحصیلات خود را در مدرسه عالی غلطه سرای در ۱۸۸۸ م . بپایان رسانید . او مردی منزوی وظیفه شناس خوش ظاهر وطن پرست و انسان دوست بود . در انتشار مجموعه [ ثروت فنون ] - که بعدا [ ثروت هنرمندان ] نامیده شد و در آشنا کردن ترکان بادبیات جدید اروپایی بسیار موثر بود - شرکت داشت. از آثار او [ رباب شکسته ] است . او شعر ترکی را از نظر شکل و لفظ و مفهوم و معنی صورت نو بخشید . افکار و تصورات وی سالم و عاری از قید است . فکرت عشق را از آثار خود طرد کرده است . خانه او در دامنه تپه های ساحل [ بسفر ] - که آنرا [ آشیان] نام گذاشته بود - امروز محل [ موزه ادبیات جدید ] است و کتابخانه ای در آن دایر کرده اند .
( اسم ) اندیشه جمع : فکر .
( اسم ) اندیشه جمع : فکر .
فرهنگ معین
(فِ کْ رَ ) [ ع . فکرة ] (اِ. ) اندیشه ، ج . فِکَر.
لغت نامه دهخدا
فکرت. [ ف ِ رَ ] ( ع اِ ) فکرة. رجوع به فکرة شود. || اندیشه.ج ، فِکَر. ( فرهنگ فارسی معین ) : چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. ( تاریخ بیهقی ).
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرّ کبوتر.
همچنان در جنب دریا ساغر است.
همی نیاید فکرت ، همی نگنجد خواب.
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر.
زاده خود پرورد فکرت من چون بحار.
که یادگار هم اسما نکوتر ازاسما.
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
بروزآرنده شبهای تاریک.
نام خدای است ، بر او ختم کن.
از عظمت ماورای فکرت دانا.
گفتا غلطی ، بگذر زین فکرت سودایی.
- در فکرت فرورفتن ؛ به فکر فرورفتن : شیخ در فکرت زمانی فرورفت. ( گلستان سعدی ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ فکر کردن. اندیشه کردن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرّ کبوتر.
ناصرخسرو.
این جهان در جنب فکرتهای ماهمچنان در جنب دریا ساغر است.
ناصرخسرو.
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم همی نیاید فکرت ، همی نگنجد خواب.
مسعودسعد.
در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. ( کلیله و دمنه ). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی. ( کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ).برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر.
انوری.
گوهر خود بردهد خاطر من همچو تیغزاده خود پرورد فکرت من چون بحار.
خاقانی.
سخن به است که ماند ز مادر فکرت که یادگار هم اسما نکوتر ازاسما.
خاقانی.
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی.
جواهربخش فکرتهای باریک بروزآرنده شبهای تاریک.
نظامی.
فاتحه فکرت و ختم سخن نام خدای است ، بر او ختم کن.
نظامی.
پرتو نور از سرادقات جلالش از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
دیشب گله زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی ، بگذر زین فکرت سودایی.
حافظ.
- به فکرت فرورفتن ؛ به فکرفرورفتن. فکر کردن. اندیشیدن : زمانی به فکرت فرورفت و گفت... ( گلستان ).- در فکرت فرورفتن ؛ به فکر فرورفتن : شیخ در فکرت زمانی فرورفت. ( گلستان سعدی ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ فکر کردن. اندیشه کردن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی.
- فکرت انگیز ؛ آنچه آدمی را به فکر فروبرد. خیال انگیز : بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
نظامی.
- فکرت کردن ؛ فکر کردن. اندیشیدن : این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
فکرت . [ ف ِ رَ ] (ع اِ) فکرة. رجوع به فکرة شود. || اندیشه .ج ، فِکَر. (فرهنگ فارسی معین ) : چنان دید امیرالمؤمنین به فطرت تیز و فکرت صافی که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت ها. (تاریخ بیهقی ).
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرّ کبوتر.
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچنان در جنب دریا ساغر است .
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم
همی نیاید فکرت ، همی نگنجد خواب .
در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه ). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی . (کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه ).
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر.
گوهر خود بردهد خاطر من همچو تیغ
زاده ٔ خود پرورد فکرت من چون بحار.
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر ازاسما.
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده ٔ شبهای تاریک .
فاتحه ٔ فکرت و ختم سخن
نام خدای است ، بر او ختم کن .
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
دیشب گله ٔ زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی ، بگذر زین فکرت سودایی .
- به فکرت فرورفتن ؛ به فکرفرورفتن . فکر کردن . اندیشیدن : زمانی به فکرت فرورفت و گفت ... (گلستان ).
- در فکرت فرورفتن ؛ به فکر فرورفتن : شیخ در فکرت زمانی فرورفت . (گلستان سعدی ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ فکر کردن . اندیشه کردن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
- فکرت انگیز ؛ آنچه آدمی را به فکر فروبرد. خیال انگیز :
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
- فکرت کردن ؛ فکر کردن . اندیشیدن :
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار.
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پرّ کبوتر.
ناصرخسرو.
این جهان در جنب فکرتهای ما
همچنان در جنب دریا ساغر است .
ناصرخسرو.
از آتش دل و از آب دیده در دل و چشم
همی نیاید فکرت ، همی نگنجد خواب .
مسعودسعد.
در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صایب روزی کرد. (کلیله و دمنه ). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی . (کلیله و دمنه ). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گورفکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه ).
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر.
انوری .
گوهر خود بردهد خاطر من همچو تیغ
زاده ٔ خود پرورد فکرت من چون بحار.
خاقانی .
سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر ازاسما.
خاقانی .
درع حکمت پوشم و بی ترس گویم القتال
خوان فکرت سازم و بی بخل گویم الصلا.
خاقانی .
جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده ٔ شبهای تاریک .
نظامی .
فاتحه ٔ فکرت و ختم سخن
نام خدای است ، بر او ختم کن .
نظامی .
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی .
دیشب گله ٔ زلفش با باد همی کردم
گفتا غلطی ، بگذر زین فکرت سودایی .
حافظ.
- به فکرت فرورفتن ؛ به فکرفرورفتن . فکر کردن . اندیشیدن : زمانی به فکرت فرورفت و گفت ... (گلستان ).
- در فکرت فرورفتن ؛ به فکر فرورفتن : شیخ در فکرت زمانی فرورفت . (گلستان سعدی ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ فکر کردن . اندیشه کردن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی .
- فکرت انگیز ؛ آنچه آدمی را به فکر فروبرد. خیال انگیز :
بدین مشتی خیال فکرت انگیز
بساط بوسه را کردم شکرریز.
نظامی .
- فکرت کردن ؛ فکر کردن . اندیشیدن :
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بود بر دیوار.
سعدی .
فرهنگ عمید
اندیشه.
دانشنامه عمومی
اندیشه، تفکر.
پیشنهاد کاربران
اندیشه ،
تفکر ،
فکر
تفکر ،
فکر
هم خانواده وهم معنی اندیشه تفکر فکرات دارد جونز ام نمیخوره
تفکر
کلمات دیگر: