a fasting person, one who is fasting
روزه دار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
کسی که روزه میگیرد
لغت نامه دهخدا
روزه دار. [ زَ / زِ] ( نف مرکب ) صائم. ( منتهی الارب ) ( فرهنگ فارسی معین ). آنکه روزه گرفته. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بفر علم و دانش روزه دار است
همان بی طاعتی بسیارخواری.
در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته.
پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا.
مشکین چو دهان روزه داران.
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.
چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است.
بفر علم و دانش روزه دار است
همان بی طاعتی بسیارخواری.
ناصرخسرو.
عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته.
خاقانی.
عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا.
خاقانی.
نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران.
خاقانی.
ز من پرس فرسوده روزگارکه بر سفره حسرت خورد روزه دار.
سعدی ( بوستان ).
بازآ که در فراق تو چشم امیدوارچون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است.
سعدی.
آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. ( انیس الطالبین ).فرهنگ عمید
کسی که روزه گرفته، روزه گیر، صائم.
پیشنهاد کاربران
صائم
کلمات دیگر: