ده از دهستان کاغه بخش دو رود شهرستان بروجرد .
سرگرفته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرگرفته . [ س َ گ ِ رِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغه ٔ بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سرگرفته . [ س َ گ ِرِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از دردسر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). || کنایه از سرزنش وطعن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سرزنش کردن و طعنه زدن . (برهان ). || (ن مف مرکب ) پوشیده . سربسته .که سر آن را محکم و استوار بسته باشند :
ای صبرسرگرفته اگر زنده ای هنوز
از سوز سینه شعله و از دل فغان کجاست .
می در خم اگرچه سرگرفته ست رواست
در شیشه مگر چه خرم و خندان است .
دل گشاده دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خم دنی .
|| کنایه از ملامت کننده به نیک خواهی . (انجمن آرا).ملامت کننده . (برهان ). || مخمور و غضبناک . || رنگ باخته و افسرده . (آنندراج ).
ای صبرسرگرفته اگر زنده ای هنوز
از سوز سینه شعله و از دل فغان کجاست .
مجیر بیلقانی .
می در خم اگرچه سرگرفته ست رواست
در شیشه مگر چه خرم و خندان است .
ظهیرالدین فاریابی .
دل گشاده دار چون جام شراب
سرگرفته چند چون خم دنی .
حافظ.
|| کنایه از ملامت کننده به نیک خواهی . (انجمن آرا).ملامت کننده . (برهان ). || مخمور و غضبناک . || رنگ باخته و افسرده . (آنندراج ).
سرگرفته. [ س َ گ ِرِ ت َ / ت ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از دردسر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( برهان ). || کنایه از سرزنش وطعن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سرزنش کردن و طعنه زدن. ( برهان ). || ( ن مف مرکب ) پوشیده. سربسته.که سر آن را محکم و استوار بسته باشند :
ای صبرسرگرفته اگر زنده ای هنوز
از سوز سینه شعله و از دل فغان کجاست.
در شیشه مگر چه خرم و خندان است.
سرگرفته چند چون خم دنی.
سرگرفته. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
ای صبرسرگرفته اگر زنده ای هنوز
از سوز سینه شعله و از دل فغان کجاست.
مجیر بیلقانی.
می در خم اگرچه سرگرفته ست رواست در شیشه مگر چه خرم و خندان است.
ظهیرالدین فاریابی.
دل گشاده دار چون جام شراب سرگرفته چند چون خم دنی.
حافظ.
|| کنایه از ملامت کننده به نیک خواهی. ( انجمن آرا ).ملامت کننده. ( برهان ). || مخمور و غضبناک. || رنگ باخته و افسرده. ( آنندراج ).سرگرفته. [ س َ گ ِ رِ ت َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. دارای 103 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
فرهنگ عمید
۱. [مجاز] آغاز شده.
۲. [مجاز] در گیر شده.
۳. آنچه سرش گرفته و برداشته باشند.
۴. شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند: آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ: ۱۸۸ ).
۲. [مجاز] در گیر شده.
۳. آنچه سرش گرفته و برداشته باشند.
۴. شمعی که فیتیله اش را زده و اصلاح کرده باشند: آن شمع سرگرفته دگر چهره بر فروخت / و این پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت (حافظ: ۱۸۸ ).
دانشنامه عمومی
سرگرفته، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان پل دختر در استان لرستان ایران است.
این روستا در دهستان جلوگیر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۲ نفر (۵خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان جلوگیر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۲ نفر (۵خانوار) بوده است.
wiki: سرگرفته
کلمات دیگر: