کلمه جو
صفحه اصلی

فنجیدن

فرهنگ فارسی

خمیازه . خود را کشیدن پیش از آن که تب به هم رسد و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند .

لغت نامه دهخدا

فنجیدن. [ ف َ دَ ] ( مص ) خمیازه. خود را کشیدن پیش از آنکه تب به هم رسد، و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند، و در حالت خمار شراب و خمار خواب نیزاین حالت به هم میرسد. ( برهان ). رجوع به فنج شود.

فرهنگ عمید

۱. خمیازه کشیدن در حالت خماری یا خواب آلودگی.
۲. مورمور شدن و کشیده شدن اعضای بدن پیش از بروز تب.

پیشنهاد کاربران

در گویش لری بروجردی به معنی پاشیدن مثلا اب فنجید در گویش بروجردی : او فنجس

به کسر ف در گویش بروجردی یعنی پاشیدن . مثلا اب فنجید : اب پاشیده شد


کلمات دیگر: