کلمه جو
صفحه اصلی

روزبهی

فرهنگ فارسی

روز به بودن نیکروزی خوشبختی بهروزی سعادت .

لغت نامه دهخدا

روزبهی. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) بهروزی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سعادت. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خوشبختی. نیکبختی :
یاربادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
در چهره او روزبهی بود پدیدار
در ابر گرانبار پدیداربود نم.
فرخی.
بتندرستی و شاهنشهی و روزبهی
همی گذار جهان را بکام و تو مگذر.
فرخی.
تندرستیش باد و روزبهی
کامگاری و قدرت و امکان.
فرخی.
هرچند که من نشان خوبی و روزبهی می بینم اندر تو. ( قابوسنامه ).
چون مه کاست شب از شب بترم پیش شما
کز سرروزبهی روزبهائید شما.
خاقانی.
گردولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی.
سعدی.
هرکسی روزبهی می طلبد از ایام
علت آن است که هر روز بتر می بینم.
حافظ.
آثار روزبهی در ناصیه ایام مبارکش واضح. ( المضاف الی بدایع الازمان ).
- سرای روزبهی ؛ عالم امر که تنزل و آفت ندارد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ):
لا و هو زان سرای روزبهی
بازگشتند جیب و کیسه تهی.
سنایی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

بهروزی، خوشبختی، سعادت.

پیشنهاد کاربران

روز به روز بهتر شدن!


کلمات دیگر: