کلمه جو
صفحه اصلی

کنجاره

فارسی به انگلیسی

oil - cake obtained from the sesame, oil cake, refuse

oil - cake obtained from the sesame


oil cake, refuse


فرهنگ فارسی

( اسم ) نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند : روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم . ( ناصر خسرو )
بمعنی کنجار است که نخاله کنجد و هر تخم که روغن آنرا کشیده باشند. کنجاله .

فرهنگ معین

(کُ رَ یا رِ ) (اِ. ) نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند. کنجار و کنجال و کنجاله نیز گویند.

لغت نامه دهخدا

کنجاره. [ ک ُ رَ / رِ ] ( اِ ) به معنی کنجار است که نخاله کنجد و هر تخم که روغن آن را کشیده باشند. ( برهان ). نخاله کنجد و امثال آن را گویند که روغن او را کشیده باشند. کنجار. ( فرهنگ جهانگیری ). کنجاله. نخاله کنجد و امثال آن که روغن آن را کشیده باشند و ثفل آن باقی مانده باشد. ( انجمن آرا ). کسبه باشد. کنجار. ( صحاح الفرس ). ثفل مغزی بود که روغن او را کشیده باشند. ( فرهنگ اسدی ). آنچه بعد از کشیدن روغن ثفل کنجد و غیره ماند. ( غیاث ). کذب.عصاره. کنجال. کسب. کزب. شجر. ثفل مغزی که روغن آن را کشیده باشند. هر چیزی چون انگور و کنجد و کرچک و امثال آنها که کوفته یا فشرده و آب و یا روغن آن گرفته باشند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مغزک بادام بودی بازنخدان سپید
تا سیه کردی زنخدان را چو کنجاره شدی.
اورمزدی.
ز ما اینجا همی کنجاره باشد
چو روغن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
تو به مثل بی خرد و علم و زهد
راست چوکنجاره بی روغنی.
ناصرخسرو.
روغن و کنجاره به هم خوب نیست
ایشان کنجاره و من روغنم.
ناصرخسرو.
شیر حیوان اهلی ، خاصه که کنجاره و سبوس خورد گرانتر وغلیظتر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و کنجاره او درشتی پوست و خارش را ببرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ عمید

= کنجار: رفته ست پاک روغن از این زیتون / جز دانه نیست مانده و کنجاره (ناصرخسرو: ۲۹۷ ).


کلمات دیگر: