کلمه جو
صفحه اصلی

محفوری

فرهنگ فارسی

( اسم ) ظاهرا مالی بوده که بمصادره و جریمه یا بعنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی میگرفتند .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند.
(مَ ) [ ع . ] ۱ - (ص نسب . ) منسوب به محفور. ۲ - (اِ. ) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند.

( ~.) [ ع . ] (اِ.) ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند.


(مَ) [ ع . ] 1 - (ص نسب .) منسوب به محفور. 2 - (اِ.) فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفة خواب دار و غیره که در شهر «محفوره » می بافتند.


لغت نامه دهخدا

محفوری. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به محفور. || ( اِ ) بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است « : هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی » ( زین الاخبار ) ( حواشی اقبال بر راحةالصدور ص 512 ) . نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. ( حاشیه مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101 ). قالی. ( تفلیسی ) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. ( ترجمه طبری بلعمی ). و پیغمبر را ( ص ) یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر ( ص ) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و آبها از چشمه ها بیرون آورد [ هوشنگ ] و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. ( ترجمه طبری بلعمی ). همه محفوری های گوناگون که اندر همه جهان است از این سه ناحیت خیزد. ( حدودالعالم ). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیه سوری که امیر و همه حاضران به تعجب بماندند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412 ). محفوری و قالی هزار دست. ( تاریخ بیهقی ص 468 ). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. ( تاریخ بیهقی ص 30 ).
ای عقل که در چین جسد فغفوری
گر جهد کنی تو بنده مغفوری
فرق است میان من و تو بسیاری
چون فخر کند پلاس بر محفوری.
خواجه عبداﷲ انصاری.
و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها ( طرایفها ) که از آن زمین خیزد. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101 ).
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چو محفوری و قالی مرندی.
سوزنی.
که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. ( راحةالصدور راوندی ص 37 ). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. ( تاریخ طبرستان ). || گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند :

محفوری . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به محفور. || (اِ) بساط و فرش بافته شده در محفور. نوعی از قالی بوده است که بهترین آن را در ارمنیه می بافتند چه یکی از تحایف بیش بها که سلطان محمود به قدرخان فرستاده بود محفوری های ارمنی بوده است « : هودجها از دیباج منسوج و فرش های گران مایه از محفوریهای ارمنی و قالی های اویسی » (زین الاخبار) (حواشی اقبال بر راحةالصدور ص 512) . نوعی از جاجیم های پشمی منقش که از اران و گرجستان و نواحی خزر می آورده اند. (حاشیه ٔ مجمل التواریخ چ مرحوم بهار ص 101). قالی . (تفلیسی ) : و شهری است بزرگ که خزر خوانند و آنجا بازرگانیها کنند و از همه ابواب آن بزرگتر است و آن را باب الابواب خوانند و این زیلوهای محفوری بدان شهرها بافند و آن را دربند خزران خوانند سوی ری و عراق افتد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و پیغمبر را (ص ) یک قطیفه بود که آن را زیر افکندی و برآن خفتی و قطیفه زیلو به عرب اندربافته سطبر همچون محفوری و نیز از آن سطبر ترشقران مولای پیغمبر (ص ) آن قطیفه بیاورد و به گور اندرافکند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و آبها از چشمه ها بیرون آورد [ هوشنگ ] و این فرشها که به زمین بگسترند از... شادروان و تخت وپلاس و محفوری آئین وی آورد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). همه ٔ محفوری های گوناگون که اندر همه ٔ جهان است از این سه ناحیت خیزد. (حدودالعالم ). و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام و کنیزک و مشک و کافور و عناب و مروارید و محفوری و قالی و کیش و اصناف نعمت بود در این هدیه ٔ سوری که امیر و همه ٔ حاضران به تعجب بماندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 412). محفوری و قالی هزار دست . (تاریخ بیهقی ص 468). در صفه شادروانی نصب کنند و چند تا محفوری بیفکنند. (تاریخ بیهقی ص 30).
ای عقل که در چین جسد فغفوری
گر جهد کنی تو بنده ٔ مغفوری
فرق است میان من و تو بسیاری
چون فخر کند پلاس بر محفوری .

خواجه عبداﷲ انصاری .


و محفوریها و پشمینه ها بیاموخت مردم را و ظرایفها (طرایفها) که از آن زمین خیزد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 101).
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چو محفوری و قالی مرندی .

سوزنی .


که به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان به محفوری بدهند و پنبه نیست که بیوه زنان بریسمان کنند تا از آن اطلس خرند. (راحةالصدور راوندی ص 37). با قالیها و محفوری و آبگینه های بغدادی و حصیرهای عبادانی بطبرستان آمدند. (تاریخ طبرستان ). || گویا مالی که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی گیرند :
وجه محفوری تو بر بوریای مسجد است
وز مسلمانی خویش آنگه نگردی شرمسار.

جمال الدین عبدالرزاق (از راحةالصدور).


به هیچ مسجدی در عراق بوریا نمانده است که ظالمان (بظالمان ؟) به محفوری بدهند» (راحةالصدور) (یادداشت های قروینی ج 7 ص 54) .

فرهنگ عمید

نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد.


کلمات دیگر: