کلمه جو
صفحه اصلی

کندش

فارسی به انگلیسی

white hellebore, deceleration

white hellebore


deceleration


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گیاهی است از تیر. سوسنیها و از دست. سور نجانها که آنرا خربق سفید نیز گویند . برگها یش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ بار گبرگهای متعددست . گلها یش سفید مایل بزرد و گل آذینش خوشه ایست که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته بهم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا میشوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس . یا جوهر کندش . آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است . توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند .

فرهنگ معین

(کُ دِ یا کَ دُ ) (اِ. ) پنبة زده شده که آن را برای ریسیدن گلوله کرده باشند.

لغت نامه دهخدا

کندش. [ ک ُ دُ ] ( ع اِ ) عکه که مرغی است مانند زاغ. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). عکه و زاغچه. ( ناظم الاطباء ). عکه. ( دهار ). عقعق. ( اقرب الموارد ). || مؤلف منتهی الارب نویسد: داروی معطر کندش است به ( شین ) و کندس بدین معنی لغتی پست است. - انتهی. نوعی از داروها. ( دهار ). || نام گیاهی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بیخ گیاهی است که کندس نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته سورنجانها که آن را خربق سفید نیز گویند. برگهایش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ با رگبرگهای متعدد است. گلهایش سفید مایل به زردی و گل آذینش خوشه ای است که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته به هم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا می شوند. خربق سفید. خربق ابیض. پلخم. کندس. ( فرهنگ فارسی معین ).
- جوهر کندش ؛ در پزشکی آلکالوئیدی است به نام وراترین که در کندش موجود است. توضیح اینکه در برخی مآخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند . ( فرهنگ فارسی معین ).

کندش. [ ک ُ دِ ] ( اِ ) گلوله پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بندش. غلوله پنبه برزده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). سبیخه. ( السامی ). || چوبی را گویند که حلاجان پنبه برزده را بر آن پیچند تا گلوله شود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بیخ چوبی را گویند که ندافان پنبه برزده بر آن پیچند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ). || به معنی کندسه هم هست که چوبک اشنان باشد و معرب آن قندس است. ( برهان ). چوبک اشنان که خمیره شکر بدان سفید کنند. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بیخ نباتی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کندسه و چوبک اشنان. ( ناظم الاطباء ). بیخ نباتی است شبیه به کنگر و برگش مابین سرخی و سفیدی و در شام لباس پشمینه را با آن می شویند و ظاهر بیخ او مایل به سیاهی و درونش مایل به زردی وتندبوی و در سرطان می رسد. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

کندش . [ ک ُ دِ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بندش . غلوله ٔ پنبه ٔ برزده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). سبیخه . (السامی ). || چوبی را گویند که حلاجان پنبه ٔ برزده را بر آن پیچند تا گلوله شود. (برهان ) (ناظم الاطباء). بیخ چوبی را گویند که ندافان پنبه ٔ برزده بر آن پیچند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). || به معنی کندسه هم هست که چوبک اشنان باشد و معرب آن قندس است . (برهان ). چوبک اشنان که خمیره ٔ شکر بدان سفید کنند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بیخ نباتی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کندسه و چوبک اشنان . (ناظم الاطباء). بیخ نباتی است شبیه به کنگر و برگش مابین سرخی و سفیدی و در شام لباس پشمینه را با آن می شویند و ظاهر بیخ او مایل به سیاهی و درونش مایل به زردی وتندبوی و در سرطان می رسد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).


کندش . [ ک ُ دُ ] (ع اِ) عکه که مرغی است مانند زاغ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عکه و زاغچه . (ناظم الاطباء). عکه . (دهار). عقعق . (اقرب الموارد). || مؤلف منتهی الارب نویسد: داروی معطر کندش است به (شین ) و کندس بدین معنی لغتی پست است . - انتهی . نوعی از داروها. (دهار). || نام گیاهی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیخ گیاهی است که کندس نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ سوسنیها و از دسته ٔ سورنجانها که آن را خربق سفید نیز گویند. برگهایش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ با رگبرگهای متعدد است . گلهایش سفید مایل به زردی و گل آذینش خوشه ای است که در انتهای میوه اش مرکب از سه کپسول پیوسته به هم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا می شوند. خربق سفید. خربق ابیض . پلخم . کندس . (فرهنگ فارسی معین ).
- جوهر کندش ؛ در پزشکی آلکالوئیدی است به نام وراترین که در کندش موجود است . توضیح اینکه در برخی مآخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده اند . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

پنبۀ زده شده که آن را برای ریسیدن پیچیده و گلوله کرده باشند، غنده، بندش، بندک، بنجک.


کلمات دیگر: