کلمه جو
صفحه اصلی

روق

فرهنگ فارسی

حب، دوستی خالص، صاف، زیباوخوش آیند، خوش اندام
دهی در گرگان . دهیست بجرجان

لغت نامه دهخدا

روق. [ رَ ] ( ع مص ) صاف و روشن گردیدن. ( از ناظم الاطباء ). روشن گردیدن آب و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ازآنندراج ). صاف شدن آب. ( از اقرب الموارد ). صافی شدن آب. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || نیکو آمدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ). خوش آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به اعجاب آوردن. ( از اقرب الموارد ). بشگفت آوردن کسی را جمال کسی. ( از ناظم الاطباء ). || زیاد شدن بر کسی در فضیلت و خوبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) || ریخته شدن. ( المصادر زوزنی ).

روق. [ رَ وَ ] ( ع مص ) دراز شدن دو دندان علیا از دندانهای سفلی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). دراز گردیدن ثنایای بالایین از ثنایای زیرین. ( ناظم الاطباء ). دراز شدن دندانهای کسی. ( از اقرب الموارد ).

روق. [ رَ ] ( ع ص ، اِ ) شاخ. ج ، اَرواق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شاخ ستور. ( دهار ). سرون. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پاره ای از شب. || طرف پایین خانه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آغاز جوانی. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از دهار ). آغاز و رونق جوانی. ( از اقرب الموارد ). || اول هر چیزی. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اول هر چیزی در حسن. ( مهذب الاسماء ). || عمر و زندگانی. و از آن است : فلان اکل روقه ؛ یعنی کلانسال گردید تا همه دندانهای وی بریخت. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اسب نیکوخلقت. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسب نیک آفرینش که بیننده را بشگفت آورد. ( از اقرب الموارد ). || پرده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پرده ای که در زیر آسمان خانه کشند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جای صیاد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || کاشانه و پیشخانه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رَواق. ( اقرب الموارد ). || دلاوری که کسی با او نتواند درافتد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خرگاه : حین ضرب الشیطان روقه و مد اطنابه ( حدیث ). ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). خرگاه. ( آنندراج ). خیمه. ( دهار ). || جثه و بدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جثه. ( اقرب الموارد ). || باران. ( المنجد ). || دوستی بی آمیغ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دوستی خالص. ( از اقرب الموارد ). || بدل چیزی. || شگفت از چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جماعت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). || نزع و کشش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عزم مرد و کار و همت او. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مهتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سید. ( اقرب الموارد ). || صاف و بی آمیغاز آب و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پالوده. ( شرفنامه منیری ). || خوش آیند از هر چیز. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || روق الفرس ؛ نیزه ای که سوار آنرا میان دو گوش اسب دراز کرده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

روق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَروَق و رَوقاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به اروق و روقاء شود. || ج ِ رائق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ رائق ، بمعنی خوبروی و چیز خوب . (آنندراج ). و رجوع به رائق شود.


روق . [ رَ ] (اِخ ) دهی در گرگان . (ناظم الاطباء). دهی است به جرجان . (منتهی الارب ).


روق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) شاخ . ج ، اَرواق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخ ستور. (دهار). سرون . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پاره ای از شب . || طرف پایین خانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آغاز جوانی . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از دهار). آغاز و رونق جوانی . (از اقرب الموارد). || اول هر چیزی . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول هر چیزی در حسن . (مهذب الاسماء). || عمر و زندگانی . و از آن است : فلان اکل روقه ؛ یعنی کلانسال گردید تا همه ٔ دندانهای وی بریخت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اسب نیکوخلقت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب نیک آفرینش که بیننده را بشگفت آورد. (از اقرب الموارد). || پرده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پرده ای که در زیر آسمان خانه کشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای صیاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کاشانه و پیشخانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رَواق . (اقرب الموارد). || دلاوری که کسی با او نتواند درافتد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || خرگاه : حین ضرب الشیطان روقه و مد اطنابه (حدیث ). (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خرگاه . (آنندراج ). خیمه . (دهار). || جثه و بدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جثه . (اقرب الموارد). || باران . (المنجد). || دوستی بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوستی خالص . (از اقرب الموارد). || بدل چیزی . || شگفت از چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جماعت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || نزع و کشش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عزم مرد و کار و همت او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سید. (اقرب الموارد). || صاف و بی آمیغاز آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). پالوده . (شرفنامه ٔ منیری ). || خوش آیند از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روق الفرس ؛ نیزه ای که سوار آنرا میان دو گوش اسب دراز کرده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ).


روق . [ رَ ] (ع مص ) صاف و روشن گردیدن . (از ناظم الاطباء). روشن گردیدن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). صاف شدن آب . (از اقرب الموارد). صافی شدن آب . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || نیکو آمدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار). خوش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به اعجاب آوردن . (از اقرب الموارد). بشگفت آوردن کسی را جمال کسی . (از ناظم الاطباء). || زیاد شدن بر کسی در فضیلت و خوبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) || ریخته شدن . (المصادر زوزنی ).


روق . [ رَ وَ ] (ع مص ) دراز شدن دو دندان علیا از دندانهای سفلی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دراز گردیدن ثنایای بالایین از ثنایای زیرین . (ناظم الاطباء). دراز شدن دندانهای کسی . (از اقرب الموارد).


پیشنهاد کاربران

روق به معنای فرو رفتگی ب عنوان مثال جای ضربه روی بدنه ماشین


کلمات دیگر: