کلمه جو
صفحه اصلی

دشوار شدن

فرهنگ فارسی

سخت شدن . متعسر شدن .

لغت نامه دهخدا

دشوار شدن. [ دُش ْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) سخت شدن. متعسر شدن. دشخوار شدن. احتکال. استشراء. استعایة. استعسار. اعتیاص. اعواز. اعیاء. اقذعلال.( منتهی الارب ). التباث. ( المصادر زوزنی ). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی. تعبیر. ( منتهی الارب ). تعذر. تعسر. ( دهار ). تعکظ. تعیر. تعیی. تکنظ. تکؤد. شصاص. شصب. شصوص. عتص. ( منتهی الارب ). عسر. ( دهار ). عسرة. ( ترجمان القرآن جرجانی ). عوص. ( تاج المصادر بیهقی ). کنظ. لطث. ملاعجة. وعور. ( منتهی الارب ) :
کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. ( تاریخ بیهقی ص 352 ).
چیزی که نجویندش از جایگه خویش
بر مردم دشوار شود کار نه دشوار.
ناصرخسرو.
اًجبال ؛ دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک ؛ دشوار شدن سخن. ( از منتهی الارب ). عسر؛ دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. ( دهار ). کرث ؛ دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکة؛ زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. ( از منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

صعوبت


کلمات دیگر: