کلمه جو
صفحه اصلی

بردر

فرهنگ فارسی

( اسم ) پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو . یا برادر حقیقی . برادر از یک پدر و یک مادر . یا برادر دینی . هم کیش هم مذهب . یا برادر رضاعی . پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دای. شخص . یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره . یا برادر مادر. دایی خال خالو.
ده از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان کوهستانی و سردسیری است .

لغت نامه دهخدا

بردر. [ ب َ دَ ] (اِ) مخفف برادر است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).برادر و سرور. (ناظم الاطباء). رجوع به برادر شود.


بردر. [ ب َ دَ ] ( اِ ) مخفف برادر است. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).برادر و سرور. ( ناظم الاطباء ). رجوع به برادر شود.

بردر. [ ب َ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی. کوهستانی و سردسیری است با 880 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).، بر در. [ ب َ دَ ] ( حرف اضافه + اسم ) بالای در. زبر در. || بسوی در. ( ناظم الاطباء ).
- بر در آمدن ؛ سوی در آمدن. ( ناظم الاطباء ).
- بر در جلال زدن ؛ کنایه از خشمناک شدن. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ) : بر در جلال زدند و ریشش گرفته کشیدند. ( نعمت خان عالی از آنندراج ).
- بر در زدن ؛ بیرون شدن. ( ناظم الاطباء ). کنایه از بیرون رفتن. ( آنندراج ) :
شکوفه چو از شاخ او سر زده
غم از صحن این باغ بر در زده.
طغرا ( از آنندراج ).
بر در شارع صدقافله تفرقه است
زود بر در زن از آن خانه که در بسیار است.
صائب ( آنندراج ).
- || بیرون راندن. بیرون کردن : پسر او فرخشاه برجای پدر نشست و احوال او.... در اضطراب افتاد و سرهنگان غلبه نمودند و حشم غُز را از شهر بر در زدند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 6 ).
- || حمله بر در خانه کسی بردن.
- || متصل ساختن به دهانه چیزی و مدخل آن ساختن. رجوع به ترکیب بردرزده شود.
- بردرزده ؛ مقفل. قفل بر در آن نهاده :
رسته ها بینم پرمردم و درهای دکان
همه بربسته و بردرزده هریک مسمار.
فرخی.
- || دهانه کیسه یا خریطه را یعنی کیسه های محتوی نامه ها را بند کشیدن یا حلقه نهادن و متصل ساختن. نظیر لاک و مهر و نخ کشی شده امروز در محمولات و کیسه های پستی یا شاید مهر شده با گل مختوم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : اسکدار بیهقی رسید حلقه ها برافکنده و بر درزده. ( تاریخ بیهقی ص 349 چ ادیب ). چاشتگاه اسکداری رسید حلقه افکنده و بردرزده.( تاریخ بیهقی ص 553 ). استادم آن را بستد و بگشاد و یک خریطه همه بردرزده. ( تاریخ بیهقی ص 553 ). نماز دیگرپیش امیر نشسته بودم اسکدار خوارزم به دیوان آورده بودند حلقه برافکنده و بر در زده ، دیوانبان دانسته بود که هر اسکداری که چنین رسد سخت مهم باشد آن را بیاورد و بگشادم نامه صاحب برید ما بود. ( تاریخ بیهقی ).
- بر در شدن ؛ بیرون شدن. بیرون زدن. بیرون آمدن.

بردر. [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان 6 هزارگزی باختر باجگیران و 4 هزارگزی جنوب مرز ایران و شوروی . کوهستانی و سردسیری است با 880 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دانشنامه عمومی

بردر (قوچان). مختصات: ۳۷°۳۷′۴۸″ شمالی ۵۸°۲۱′۰۴″ شرقی / ۳۷٫۶۳۰۰۰°شمالی ۵۸٫۳۵۱۱۱°شرقی / 37.63000; 58.35111
باجگیران
دربادام
قرجقه
چوینلی
کرمانج
قوچان
امام قلی (قوچان)
بردر، روستایی است از توابع بخش باجگیران شهرستان قوچان در استان خراسان رضوی ایران.این روستا از شمال به عشق آباد از جنوب به امام قلی (قوچان) و قوچان و از غرب به قرجقه و از شرق به باجگیران راه دارد.در گذشته این روستا دارای گمرک بوده ولی حالا گمرک آن به باجگیران انتقال داده شده است.
این روستا در دهستان دولتخانه قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۶۶۵ نفر (۱۷۳ خانوار)بوده است.

پیشنهاد کاربران

بردر معادل واژه BOrderدر زبان انگلیسی است به معنی مرز لبه کناره نفطه صفر مرزی تشخیص لبه لبه دوزی در خیاطی منتهی حدود جغرافیای یک کشور


کلمات دیگر: