( راست آمدن ) سازگاری یافتن . مطابقت داشتن
راست امدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( راست آمدن ) (مَ دَ ) (مص ل . ) سازگار شدن ، هماهنگی یافتن .
لغت نامه دهخدا
( راست آمدن ) راست آمدن. [ م َ دَ ] ( مص مرکب ) سازگار آمدن. ( آنندراج ). سازگاری یافتن. هماهنگی یافتن. مطابقت داشتن. عملی بر وفق صواب صورت گرفتن. برابری کردن. یکسانی داشتن :
چگونه راست آید رهزنی را
که ریزد آبروی چون منی را.
ندهد دست عشق و رعنایی.
راست ناید دویی و یکتایی.
با طبع هرکه راست نیایی کران طلب.
شمار ( حساب ) خانه با بازار راست نیاید.
کذب و جبن و احتکار و خست و رشوتخوری
هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن .
- بهم راست آمدن ؛ متحّد و همسان و یکی شدن. یگانگی یافتن. یکجا جمع شدن. وحدت یافتن :
از سر گنج و مملکت برخاست
دین و دنیا بهم نیاید راست.
از این هر دو یکی میبایدت خواست.
گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز.
شاهدان بازی فراخ و صوفیان بس تنگخوی.
صحبت راست روان راست نیاید با چرخ
تیر یک لحظه درآغوش کمان میباشد؟
نخلی که قد افراشت به پستی نگراید
شاخی که خم آورددگر راست نیاید.
بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلی چند را سر درآری بداغ.
چگونه راست آید رهزنی را
که ریزد آبروی چون منی را.
نظامی.
عشق با نام و ننگ نایدراست ندهد دست عشق و رعنایی.
عطار.
هستی ما و هستی تو دو نیست راست ناید دویی و یکتایی.
عطار.
میباش و از مزاج حریفان نشان طلب با طبع هرکه راست نیایی کران طلب.
نظیری ( از آنندراج ).
- امثال :شمار ( حساب ) خانه با بازار راست نیاید.
کذب و جبن و احتکار و خست و رشوتخوری
هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن .
ملک الشعراء بهار.
- به عقل راست آمدن ؛ با عقل مطابقت داشتن. سازگار عقل بودن. مطابق عقل بودن.- بهم راست آمدن ؛ متحّد و همسان و یکی شدن. یگانگی یافتن. یکجا جمع شدن. وحدت یافتن :
از سر گنج و مملکت برخاست
دین و دنیا بهم نیاید راست.
نظامی.
که عشق و مملکت ناید بهم راست از این هر دو یکی میبایدت خواست.
نظامی.
مستوری و عاشقی بهم ناید راست گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز.
سعدی.
سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست شاهدان بازی فراخ و صوفیان بس تنگخوی.
سعدی.
- راست آمدن صحبت ؛ موافق آمدن صحبت. ( آنندراج ) : صحبت راست روان راست نیاید با چرخ
تیر یک لحظه درآغوش کمان میباشد؟
( از آنندراج ).
|| استقامت یافتن. قامت افراشتن. از کجی براستی گرائیدن : نخلی که قد افراشت به پستی نگراید
شاخی که خم آورددگر راست نیاید.
ملک الشعراء بهار.
|| درست شدن. اصلاح شدن. سر و صورت یافتن. بصلاح رسیدن. روبراه شدن. انتظام یافتن. صلاح پذیرفتن. مرتب شدن ، منظم گشتن : بکشتن و حرب این کار راست نیاید. ( تاریخ سیستان ). بی وزیر کار راست نیاید. ( تاریخ بیهقی ). و با خود گفتم که چنین هم راست نیاید. ( کلیله و دمنه ).بدین راست ناید کزین سبز باغ
گلی چند را سر درآری بداغ.
نظامی.
|| صورت گرفتن. تحقق یافتن. بوقوع پیوستن. بحقیقت رسیدن. درست درآمدن. صادق آمدن. بدروع نینجامیدن. بکژی نکشیدن. مقابل ناراست آمدن : هر چیزی که از اصحاب الکهف گویند بنویس تا بنگریم که راست آید یا نه. ( ترجمه تفسیر طبری بلعمی ).مرا یاد میداد از آن خواب که بزمین داور دیده بود که جده تو نیکو تعبیر کرد و همچنان راست آمد و من خدمت کردم و گفتم این نموداری است از آنکه خداوند دید.( تاریخ بیهقی ). اینک موی پیشانی و خاک خرابه خود بتو فرستادم تا در زیر پای خود درآوری و سوگند تو راست آید. ( قصص الانبیاء ص 213 ). || به اندازه درآمدن : او را بخواب گفته بودند که هر که این زره درپوشد و بروی راست آید جالوت بدست وی کشته شود. ( قصص الانبیاء ص 144 ). طالوت بفرمود تا آن زره بیاوردند و آن سیصد و سیزده تن پوشیدند بر هیچکس راست نیامد. ( قصص الانبیاء ص 144 ). جبرائیل ابراهیم را هدایت کرد و حجر بیاورد و راست آمد بر رکن کعبه که همان قدر جای بود. ( مجمل التواریخ و القصص ). || درست آمدن.کلمات دیگر: